Monday, 29 December 2014

آواز دیلمان در دستگاه دشتی با سولماز بدری

آواز دشتی بسیار حزن آمیز است. این آواز از متعلقات دستگاه شور می باشد که به آواز چوپان نیز معروف است. این آواز میان مردم گیلان رواج یافته بود و گوشه هایی چون دیلمان نیز توسط استاد صبا وارد آواز دشتی شد. دستگاه شور مادر موسیقی ایرانی است و آواز دشتی شاه آواز آن. استاد غلامحسین بنان قطعه دیلمان را با ظرافت بسیارخواند و تنوع تحریر در آواز دشتی را با مهارت آوازی خویش در اجرای گوشه دیلمان بکار گرفت.
 خانم سولماز بدری خواننده و نوازنده سنتور این قطعه را بازخوانی نموده اند. خانم بدری به تعلیمات آوازی خود نزد استاد شجریان و به فراگیری سنتور زیر تعالیم استاد اردوان کامکار پرداخت. او در این قطعه شعر سعدی را می خواند:
 
دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدا را با که این بازی توان کرد
شب تنهاییم در قصد جان بود
خیالش لطف‌های بی‌کران کرد
صبا گر چاره داری وقت وقت است
که درد اشتیاقم قصد جان کرد
 
غلامحسین بنان قطعه دیلمان را هم با غزلی از سعدی می خواند:
 
چنان در قید مهرت پایبندم
 که گویی آهوی سر در کمندم
 گهی بر درد بی درمان بگریم
 گهی بر حال بی سامان بخندم
 نه مجنونم که دل بردارم از دوست
 مده گر عاقلی بیهوده پندم
 


Saturday, 27 December 2014

بر بال تندیس ها می نویسم نامت را: آزادی

 
 
 
بر ژنده های آسمان آبی ام
 بر آفتاب مانده ی مرداب
 بر ماه زنده ی دریاچه
 می نویسم نامت را  
ای آزادی

شعر آزادی از پل الوار

 
هادی ضیاء الدینی هنرمند کرد بنیاد آکادمیک هنر طراحی، نقاشی و مجسمه سازی را در کردستان پایه ریزی کرد. او طراحی را نزد استادانی چون هانی بال الخاص و شهاب موسوی زاده آموخت. هنر از نظر او جدال انسان علیه ناملایمات اجتماعی است. از آوارگان حلبچه تا دراویش کرد، از تم "شیر کو بی کس" تا مجسمه آزادی که در میدان سنندج کردستان نصب گردیده، همه از نهاد ها و موضوعات کار این هنرمندند. او همچون هانی بال الخاص استاد تندیس اندام و چهره ها، دلباخته مفاهیم انسانی و مردمی است و فجایع بشری را با روح و فرهنگ کردی باز نمایی می کند. ضیاءالدینی جنگ و آوارگی خلق کرد را با رنگ های طبیعت کردستان در می آمیزد و خواه ناخواه به سوی اندیشه اجتماعی بومی خلق خود گرایش یافته و به شرح رنج های مردم دیار خویش می پردازد. او در آثارش تآثیرات مخرب جنگ و پیامد های غیر قابل جبران آن را افشا می کند. مجسمه هایی با تنه ای بی سر تحت عنوان "جنگ کور" نماد جنگ و نشانه عمل بدون فکر، بی ثمر و کور انسانی است.
هادی ضیاء الدینی به دنبال هیچ سبک و سیاقی نیست. موضوعات کار او بس پر محتوایند. گویی مجالی از پیش برای گزینش شیوۀ ارائۀ کار نیست و آثارش بطور خودبخودی پا و شکل می گیرند. هنرش گاه تآثیر گرفته از مایۀ رئالیسم و واقعگرایی و گاه متأثر از آبستره به انتزاع گراییده و زمانی نیز کار پایۀ سبک فیگوراتیو را از اساس دنبال می کنند.
هادی ضیاء الدینی هنرمند کرد نقاشی را با رنگ های ساختمانی و قلم مو هایی که با پیچاندن پارچه بدور چوب باریک پدید آمده بودند، آغاز کرد. او داستانگوی مردم کرد و سیمای زندگی کردستان شد. مسائل و انگیزه های انسانی و اجتماعی رنگ و فضای ملی گرایی را در آثارش تقویت کرد. اما از نظر هنرمند هیچ ژانر هنری به مانند مجسمه سازی در اذهان مردم ماندنی نبود. مجسمه در برف و باد و باران می ماند. در مقابل توفان و تگرگ می ایستد و اثر آن در خاطره و حافظه بصری رهگذران زدوده نمی شود. بخشی از زندگی شهروندی و نمادی از چهره و فضای شهری است. مجسمه آزادی در میدان سنندج کردستان، کرد و ایرانی را نوید می دهد. دستان تندیس به مانند بال های پرواز باز شده و آزادی را در آغوش فرا می خواند. 
 
واقعه کوبانی و حمله داعش به کردستان سوریه تآثیر بسزایی بر هادی ضیاء الدینی هنرمند کرد گذاشت.  مجسمه شیرزن کوبانی نمایی مردانه دارد. تندیس ساز کرد در نبرد کوبانی تفاوتی میان زن و مرد قائل نشد. او مجسمه زن کوبانی را بدون تراش حجاب، روپوش و روسری اسلامی ساخت. در این اثر از ظرافت و نماد زیبایی و دیگر آراستگی های زنانه  خبری نیست. حالت همگرایانه و برابر هر دو جنس زن و مرد در پیکر شیر زن کرد جلوه یافته است. این مجسمه از آخرین کار های هادی ضیاء الدینی است.

 گرامی باد یاد جانباختگان شیر زن کردستان
 
 

آثار دیگر هنرمند
 



 

Saturday, 20 December 2014

خانه، خانه، خانه

بهروز حشمت مجسمه سازی که ناچار به ترک وطن شد، خانه هایش را بر روی نوک درختان می سازد. ریشه ها و ساقه های هنرمند در وطن است و او هم به مانند همین درختان ار ریشه هایش کنده شده است. اما با آثارش دوباره خود را به زمین رسانده و پیوند عمیقی را با ایران برقرار نموده است. خانه اش از دست نرفته و هنوز پا بر جا ست.
بهروز حشمت کارگر کارخانه ماشین سازی تبریز بود. در همین کارخانه بود که با آهن آشنا شد. بجای اینکه سنگ را بتراشد، آهن را شناخت و با ظرافت هنری خود این ماده سخت را به تعظیم وا داشت. آهن در مقابل ذوق هنری اش خم شد و آنچنان نرم که به هر شکلی که هنرمند می خواست در آمد. در سال های اختناق ساواک، مجسمه عاشیقلار که به دمیر آشیق معروف است، کار دستش داد. این مجسمه که به نماد موسیقی آذربایجان معروف است با دخالت ساواک از پارک جنگی تبریز به موزه این شهر منتقل شد و در آخرین جابجایی، پس از انقلاب  دوباره در محل ورودی کارخانۀ ماشین سازی تبریز نصب گردید.

 او در سال های پنجاه پس از فشار ساواک ناگزیر به ترک وطن شد و در اتریش اقامت گزید و در تحصیل به کسب درجه ارشد کارشناسی هنر نائل گردید. حال آثارش به جای اینکه در تبریز و تهران زینت بخش نمای شهر باشد در شهر های اتریش نصب شده است. تندیس حقوق بشر یکی از آخرین کار های او ست که در شورای حقوق بشر ژنو جایزه جهانی این مرکز را از آن خود نموده است. هرچند بهروز مدعی است که مینی ما لیست و تقلیل گرا نیست، اما آثارش به سادگی و خلاصه نمایی گرایش دارند. او می گوید:

"امروز انسان لابه لای آهن ها اسیر است و من می خواهم رهایی او را در همین آهن ها نشان دهم."
 


Saturday, 13 December 2014

دف ایرانی در اجرای "کارمینا بورانا"

"کارمینا بورانا" اثر "کارل ارف" آهنگساز آلمانی، از زیباترین موسیقی های کرال آوازی به شمار می رود. این آواز ها بر مبنای اشعاری است که در قرن سیزدهم میلادی به زبان لاتین سروده شده بودند و در نیمه اول قرن نوزدهم توسط "اشملر" موسیقی شناس آلمانی در صومعه ای در شهر مونیخ یافت می شوند. این سروده ها نه تنها شامل مفاهیم عرفانی است، بلکه مضامین مذهبی، سیاسی و اخلاقی را نیز در بر میگیرد. اما آنانی که این سروده ها را بررسی کرده اند، به وجه مشترک میان آنها و اشعار خیام اشاره می کنند. اشاراتی به نا پایداری روزگار و مظاهر مادی دنیوی، رویش طبیعت و غفلت انسان از بهار پرشتاب عمر. هرچند ما قطعه "کارمینا بورانا" را همراه گروه های بزرگ آوازی شنیده ایم، اما بارها در اجراهای جدید، این اثر با ترکیب سازهای گوناگون بدون آواز نیز به صحنه آمده است. در تازه ترین اجرای این اثر حضور دف، ساز کوبه ای ایرانی شنیده می شود. ملودی توسط دو ویولن سل نواخته می گردد و پیانو آن را همراهی می کند. نوازندۀ سازهای ضربی "حمیدرضا رهباراعلم" موسیقی دان و هنرمند ایرانی است.
اجرا: گروه داگامبا از کشور لتونی

دست‌نوشته‌ای از کارمینا بورانا در سدهٔ ۱۳ تا ۱۴ میلادی

   



  

فرشید مثقالی و ماهی کوچک برکه های دور

 

برای فرشید مثقالی، تصویرگری کتاب ماهی سیاه کوچولوی صمد بهرنگی، به کسب جوایز بین المللی کتب کودکان انجامید و نامش را در نمایشگاه ها و فستیوال های جهانی کودکان بر سر زبان ها انداخت. تصویر سازی طراح گرافیک مجله نگین، جایزه اول  "بولونیا" کشور ایتالیا را در سال 1348 نصیب خود کرد و دیپلم افتخار تصویرگری" براتسیلاوا" کشور چکسلواکی نیز در همان سال به افتخارات هنرمند افزوده شد.
 
فرشید مثقالی با ماهی سیاه کوچولو همراه شد تا ببیند که آخر جویبار کجاست. میدانست که ماهی کوچولو هوای دیدن دریا را دارد. هیچکس گمان نمیبرد که فرشید در این همراهی با یک موجود کوچک دریایی گمنام در برکه های دورافتاده خود را از میان صد ها گرافیست جوان در نقاط مختلف دنیا به جایگاه اول برندگان جوایز معتبر هنری ارتقا دهد. ماهی سیاه اسطوره شد و شخصیت کتاب سرانجام بیانگر ایده ها و تمایلات یک نسل از روشنفکران سیاسی جامعه ما در دهۀ پنجاه گردید. دگراندیشان نسل پیشین نسبت به این گرایش فکری تازه واکنش نشان دادند و اختلاف نظرات عریان شد. فرشید اما به دنبال مسئولیت حرفه ای خویش بود. او به کار و فعالیت جدی خود ادامه داد و پس از مجله نگین در کیهان بچه ها و در کانون پرورش فکری کودکان فعال گردید. آثار و فعالیت او در دهه های اخیر منحصر به فرد گردیدند. زمانی با شاملو خورشید خانم را از پشت ابرها بیرون آورد، سیاهی را از میدان بدر کرد و "خروس زری، پیرهن پری" را آفرید و زمانی دیگر با سیاوش کسرایی آرش کمانگیر را به تصویر  کشید و رقص شعله های آتشگه دیرنده را در هر کران به نمایش گذاشت. او بعد ها در جشنواره های ونیز، کن، مسکو و ورشو نیز در زمینه تصویرسازی کتب کودکان جوایز متعددی را از آن خود نمود. حال فرشید مثقالی از پیشکسوتان گرافیک ایران است. هنوز با جدیت در پی بهبود وضعیت طراحی و دفاع از منافع صنفی گرافیست ها ست. او از بحران نبود بازار کار برای تصویرساز ها گلایه دارد. از اینکه کودکان دسترسی به کتب باغچه بان را ندارند. از اینکه به قول او یک نفر نیست که احساس کند برای کودکش قصه می گوید، داستان می نویسد و تصویرسازی می کند. گرافیست های جوان با او به گفتگو می نشینند و از او جویای راه حل می شوند. 

 

 
 










 


Friday, 5 December 2014

ابیانه موزه سرخ ایران


تصاویر از انجمن دوچرخه سواری اسپادانا

 

بردامنۀ کوه بلندی که آنچنان سخت و بلند است که کرکس بر فرازش نمی نشیند و از اینرو به کوهستان کرکس معروف است، روستایی است با بافت خشتی سرخ رنگ.
روستایی در نزدیکی نطنز که با نام ابیانه، به روایت مردم( آب یا نه به معنی آب هست یا نه) و شاید به سبب آنچه باستان شناسان و تاریخ نویسان بدان باور دارند( ویونه که همان بیدانه و بیدانستان است) نام گذاری شده است. آبیانه ییلاق شاهان صفوی بود. اما در معماری بومی شهر نه تنها آثار ساخت دورۀ صفویه، بلکه معماری سلجوقی پیش از آن و خانه های قاجاری پس از آن دوره نیز به چشم می خورد. اما قدمت ابیانه به دوران هخامنشی و ساسانیان می رسد. آتشکدۀ هرپک مربوط به عهد هخامنشی با طاق بندی ضربی از معابد زرتشتی است که به مانند بسیاری از بنا های ده در سراشیبی دامنۀ کوه قرار گرفته است. آبیانه یک موزه تاریخی است که به مانند ماسوله بصورت پلکانی ساخته شده و پشت بام پایین دست ها، حیاط بالا دست ها ست. دیواره های شهر سرخ است و با خاک قرمز و کاه اندود شده است.

 


در معماری بومی ابیانه از چوب درخت کبوده و صنوبر، درخت تبریزی و چنار و حتی شاخ و برگ های درخت بید برای اسکلت و سازه اصلی دیواره ها استفاده شده است. جالب اینجاست که از چوب، ساختار کلاف مانندی میان دیواره ها ایجاد شده که موجب استحکام بیشتر و مقاومت در برابر تنش های زلزله گشته است. در نمای بیرونی، پنجره های چوبی ارس مانندند و با استفاده از نقوش و ترکیبات هندسی گوناگون جلوۀ زیبایی به نما داده اند. ایوان های چوبی چشم انداز زیبایی به منظرۀ بیرونی دارند و از آنجا که روستای ابیانه بر روی دامنه کوه قرار گرفته، از بالای این ایوان های چوبی می توان به دید وسیعی به خانه های پایین دست  و تپه های مجاور دست یافت.



 


در روستای ابیانه، نمی توان با ماشین وارد شهر شد و هوا را آلوده کرد. آب و هوا خوش است و موقعیت طبیعی مساعد. زمین سنگ فرش ابیانه، جلوه زیبایی به شهر داده است. کوچه ها تنگ است. دیوار  ها سرخ، درخت ها قدیمی و سر به فلک کشیده، ساختمان ها، دو تا سه طبقه ارتفاع دارند. خانه ها روی دامنۀ پرشیب رودخانۀ برزرود قرار گرفته است. شهر مملو از ابنیۀ تاریخی با خانقاه، قلعه، حمام و آسیابها، گردشگران سراسر دنیا را فرا می خواند . ابیانه در فهرست آثار ملی است و کارشناسان یونسکو نیز، شهر را برای ثبت در میراث جهانی مناسب دانستند.


نخل گردانی از آداب و رسوم مذهبی در مراسم عزاداری محرم به شمار می آید. ایرانیان قدیم در مراسم سوگواری خود برای سیاوش، قهرمان اسطوره ای تابوتی می ساختند و سازۀ سیاوشان را در شهر می گرداندند. جامۀ نیلی بعد ها به سیاه پوشی و سیاه جامگی تبدیل شد و آیین سیاوش در تاسوعا و عاشورا تکرار گردید. پیتر دلاواله، جهانگرد ایتالیایی در خاطرات خود از حرکت دسته جمعی نخل بندی و نخل گردانی که در دوران صفویان مرسوم بوده است نقل کرده است. نخل بندی و نخل گردانی خود یک حرفه تخصصی است. هر چند نخل مربوط به درخت خرماست. اما از هر درخت و درختچه ای استفاده می شود تا در مراسم عزاداری، تابوت واره ای بسازند و بر دوش کشند. عکس بالا، تصویری است از بنای انبار نخل در ابیانه نطنز


 ابیانه قرنها در انزوا و تنهایی بسر برده است. آداب و رسوم قومی و سنتی، نوع پوشاک اهالی، زبان و لهجهٔ قدیمی با تعصب بومی حفظ شده است. زبان مردم لهجهٔ ویژه ای دارد  که با لهجه‏ های متداول در جاهای دیگر متفاوت است. گویش به زبان پهلوی دری است. این گویش نسل به نسل منتقل شده و هنوز در ابیانه زنده است. می گویند که روستا کم جمعیت است و ساکنین روستا حدود سیصد تن اند که متوسط سنی شان  هم بالاست. با اینحال گردشگرانی که مدتی در ابیانه بسر برده اند و با مردم این دیار آشنا هستند، معتقدند که کلیه اهالی شهر با سوادند، حافظ و فردوسی را دوست دارند  و به ادبیات  فارسی عشق می ورزند.

پوشاک زنان پیراهن بلندی است پر از گلدوزی. شلیطه شان پرچین، چارقد شان سفید با نقوش گل و بوته. در زمستان بر روی چارقد، چادری ابریشمی و پر نقش و نگار اضافه می گردد. زنان ابیانه به لباس های شاد گلدار و دامن های پرچینشان می نازند و مردان با استفاده از شلواره های کرباس مشکی و پاچه گشاد و کلاه های نمدی وفاداری  خود را به سنت پیشینیان شان به نمایش می گذارند.

 

شعری از نادر نادرپور
 
کهن دیارا ، دیار یارا ! دل از تو کندم ، ولی ندانم
که گر گریزم ، کجا گریزم ، وگر بمانم ، کجا بمانم
نه پای رفتن ، نه تاب ماندن ، چگونه گویم ، درخت خشکم
عجب نباشد ، اگر تبرزن ، طمع ببندد در استخوانم
درین جهنم ، گل بهشتی ، چگونه روید ، چگونه بوید ؟
من ای بهاران ! از ابر نیسان چه بهره گیرم که خود خزانم
صدای حق را ، سکوت باطل ، در آن دل شب ، چنان فرو کشت
که تا قیامت ، درین مصیبت ، گلو فشارد ، غم نهانم
کبوتران را ، به گاه رفتن ، سر نشستن ، به بام من نیست
که تا پیامی ، به خط جانان ، ز پای آنان ، فروستانم
سفینه ی دل ، نشسته در گل ، چراغ ساحل ، نمی درخشد
درین سیاهی ، سپیده ای کو ؟ که چشم حسرت ، در او نشانم
الا خدایا ، گره گشایا ! یه چاره جویی ، مرا مدد کن
بود که بر خود ، دری گشایم ، غم درون را برون کشانم
کهن دیارا ، دیار یارا ، به عزم رفتن ، دل از تو کندم
ولی جز اینجا وطن گزیدن ، نمی توانم ، نمی توانم


 

 



اسپادانا روی دو چرخ


در این نوشته از تصاویر انجمن اسپادانا استفاده شده است. کمی کنجکاو شدم و سری سایت انجمن زدم:
انجمن دوچرخه سواران اسپادانا یک نهاد مردمی است. در واقع یک نوع "ان.جی.او" NGO محسوب می شود و مانند اکثر نهاد های غیر انتفاعی در ابتدا چند نفر دور هم جمع شده اند، و بطور دواطلبانه با توجه به نیاز جمعی خود، نهاد را گسترش داده اند و کم کم یک اساسنامه ای تدوین کرده و حدود و اختیارات و وظایف شان را مدون نموده اند. این نهاد مجوز رسمی دارد و در چهارچوب قانون نیز فعالیت می کند. اسپادانا نهادی است بر روی دو چرخ که هدفش گسترش فرهنگ دوچرخه سواری است. انجمن اسپادانا معتقد است که باید فرهنگ دوچرخه سواری را در میان اقشار مردم گسترش داد و نه تنها برای بهسازی فضای شهری، بلکه برای ارزش گذاری و تقویت محیط زیست تلاش کرد. فعالیت این نهاد ابعاد گوناگون دارد. تورهای برون شهری، برپایی سفر های گردشگری در سطوح مختلف از مبتدی گرفته تا حرفه ای و گاه ایجاد تور های خانوادگی، شرکت افراد علاقه مند به سفرهای ورزشی و فرهنگی را امکان پذیر کرده است. بویژه بخش کوهستانی این نهاد به ترویج دوچرخه سواری در کوه های ایران می پردازد که خود بسیار تخصصی است و میتواند به جذب توریست های ورزشکار بین المللی یاری رساند. جالب اینجاست که بخش فنی و مهندسی این نهاد به ساختن پیست ها و اماکن دوچرخه سواری مشغول است و برای اجرا و ساخت فضای دوچرخه سواری، طرح ها و مشاوره های فنی را به مسئولان دولتی ارائه می کند. به جز اسپادانا حدود سی انجمن دوچرخه سواری دیگر با سایت های رسمی در شهر های مختلف ایران دایر است، که همگی ترویج و توسعه دوچرخه سواری و دانش آن را از وظایف سازمانی خود قرار داده اند.
با اسپادانا همسفرشویم.

 

 


 






 

 

 

 













Saturday, 29 November 2014

خانه سازگار

 


خانه شریفی ها خانه سازگاری است. خانه با صاحبخانه، آقا و خانم شریفی سر سازگاری دارد. با میهمانان خانه دمساز است و با طلوع و غروب خورشید همدل و همراز. خانه با تغییر فصول می چرخد، موجودیت خود را با نیاز کاربران تطبیق داده و موقعیتش را با عملکرد ساکنین آن تنظیم می کند. اتاق میهمان را بسته به اینکه میهمان باشد و یا نباشد می توان برای مقاصد دیگر مورد استفاده قرار داد. سایر فضا ها نیز قطعیت ندارند و نقش آنان در سازماندهی فعالیت صاحبانشان متغیر و در حال دگرگونی است. سناریوی چرخش ساختمان بر اساس تغییر فصول پایه گذاری شده و خانه  حاوی طبقات گردان است. بسیار پیش تر از این، تکنولوژی چرخش فضا ها بر روی سن و سکوی های متحرک در سالن های تئاتر و نمایشگاه های اتومبیل و سایر صنایع باب شده است و سخنی تازه از اصول فنی پیچیده در میان نیست. تنها نوآوری تکنیکی طرح در حل مشکلات مربوط به تا شدن نرده ها به هنگام چرخش فضا و جلوگیری از اصطکاک گوشه و لبه های ساختمان می باشد که حاوی ابتکارات جدیدی است.
 حجم و به دنبال آن نما در فصول سال می چرخند. در نمای زمستانی از بالکن کمتر استفاده شده، ساختار حالت بسته به خود می گیرد و تمام توجه به فضای داخل معطوف می گردد. در تابستان مکعب ها به خارج سمت گیری دارند. نما هرچه بیشتر باز و شفاف است و بالکن ها فعال و نمودار می شوند. در اینجا اصل درونگرا و برونگرایی معماری سنتی با زبان معاصر بکار گرفته شده است. برای ما ایرانی ها همیشه حریم شخصی بر سایر عوامل ارجحیت داشته است. اینبار نیز خواست صاحبخانه برای حفظ حریم خصوصی اش جدی تلقی شده و طراح به جای پنجره های وسیع و بزرگ در نمای بیرونی به ایجاد فضا های خالی (وید) در مرکز ساختمان پرداخته تا از طریق سقف نورگیر امکان تابش آفتاب را از بالا فراهم آورده باشد و روشنایی را به فضای داخلی انتقال دهد. دوستداران هنر ایرانی در جراید هنری بین المللی با نگاه تحسین آمیزی، عبارات شیرین فارسی "Zemestanneshin" و"Tabestanneshin" را که باب شده، از نظر می گذرانند. بخش زمستان نشین آفتاب مایل را تا سر حد امکان به درون خانه راه می دهد و بخش تابستان نشین از تابش مستقیم نور ممانعت به عمل می آورد.
 به این نکته نیز می توان اشاره کرد که این طرح مدرن در کشوری با فشار های اقتصادی در اوج تحریم ها و بحران های مالی اجرا شده است که حاکی از ظرفیت بالای کارشناسانه متخصصان عمران و معماری ماست. علیرضا تغابنی آرشیکت خانه شریفی هاست. او با کسب جایزه معمار بزرگ، رتبه اول مسابقه طراحی نما را در سال 1388 کسب نمود. او استاد دانشگاه آزاد و دانشگاه فردوسی مشهد می باشد و نمایشگاه های انفرادی و جمعی بسیاری در هنر نقاشی برپا کرده است. آقای تغابنی در حرفه معماری معروفیت جهانی دارد.
 زمانی خانه هایی چون خانه بروجردی ها،  خانه های فرمانفرما، پیرنیا ومینایی ها را اشراف و متمولان  دوران ساختند. این خانه ها نسل به نسل، دست به دست شدند تا به مردم رسیدند و در مالکیت عمومی قرار گرفتند و یا با وجود وارثان صاحبان اصلی شان، از زمره آثار ملی و میراث فرهنگی به شمار می روند. این خانه نیز از پیشگامان تکنولوژی مدرن و از نخستین خانه های گردان ایران است. خانه ای است در محله دروس تهران که با نام شریفی ها و یا به نام های دیگری در آینده، از کلاسیک های معماری نوین به شمار خواهد آمد و در تاریخ ساخت معاصر ایران ثبت خواهد گردید. ضمن اینکه در جهان هنر امروز نیز نمونه ای است آغازگر و بی نظیر.

 

 




 

 

 


 


Tuesday, 25 November 2014

فرهنگ فضولی، فریدون تنکابنی- فصلنامۀ مجلۀ بخارا

در روزگار ما
 اگر کسی لاغر باشد، به او می گویـیـم: نی قلیـان، عضو باشگاه عنکبوت
 اگر چاق باشد، می گویـیـم: گامبو، خیـکی
اگر کسی کوتاه قد باشد، به او می گویـیـم: میـخ طویـله پای خروس
 اگر بلند قد باشد، می گویـیـم: دیـلاق! نردبام دزدها
 اگر کسی عجله داشته باشد، می گویـیـم: چه خبرته، مگه داری سر می بَری
 اگر فس فس کند، می گویـیـم: زرده به ما تحت نکشیـده، جون نداره
 اگر کسی دو بار پشت سر هم خمیـازه بکشد، می گویـیـم: چیـه؟ شیـره ت دیـر شده
 اگر زیـاد بخورد، می گویـیـم: کاه از خودت نیـست، کاه دان که از خودته
 اگر کم بخورد، می گویـیـم: حتماً پیـش از ایـن یـک جا ته بندی کرده
 اگر صاحبخانه باشد، می گویـیـم: مال خودش ازگلوی خودش پایـیـن نمی رود
 اگر کسی دست هایـش را به پشتش بزند، می گویـیـم:
کارد و چنگال را گذاشته روی میـز
 اگر کسی سرش را به دستش تکیـه بدهد، می گویـیـم: دنیـا سر خر داده دستش
 اگر کسی زیـاد لباس بپوشد، می گویـیـم: خر تب می کند
 اگر کسی کم بپوشد، می گویـیـم: دوست داری سگ لرز بزنی
 اگر دختری سبزه رو، پیـراهن سرخ بپوشد، می گویـیـم: سیـا گر سرخ پوشد خر بخندد
 اگر زنی پا به سن گذاشته، رنگ ها روشن و شاد بپوشد، می گویـیـم: نگاش کن! خیـال می کند دختر چهارده ساله است
 اگر دختر یـا پسر جوانی بگوبخند و شاد و پرتحرک باشد، می گویـیـم: میـمون هر چی زشت تره، بازیـش بیـشتره
 اگر جدی و موقر و ساکت باشد، می گویـیـم: ایـن دیـگه کیـه؟ با ده من عسل هم نمیـشه قورتش داد
 اگر کسی استحمامش به درازا بکشد، می گویـیـم: رفته بودی حمام زایـمان
 اگر سریـع حمام کند، می گویـیـم: خودش را گربه شور کرده
 اگر کسی لباس نو بپوشد، می گویـیـم: خر همان خراست. پالانش عوض شده
 اگر کسی عطسه کند، می گویـیـم: خرس ترکیـد
 اگر کسی بلند حرف بزند، می گویـیـم: بلندگو قورت داده! پرده گوشم پاره شد
 اگر یـواش حرف بزند، می گویـیـم: صداش از ته چاه در میـاد
 اگر کسی حرّاف باشد، می گویـیـم: «زرده به چانه ش بسته!» یـا: انگار کله گنجشک خورده
 اگر کم حرف باشد، می گویـیـم: مگه ماست به دهن گرفته ای
 اگر کسی مجرد باشد، می گویـیـم: آقا تا کی می خواهی یـالقوز باشی؟ دستی بالا بزن
 همیـن که زن گرفت، می گویـیـم: فلانی هم رفت جزو مرغ ها! طوق لعنت را به گردن انداخت! خودش را بدبخت کرد
 اگر دختر کم سن و سالی شوهر کند، می گویـیـم:وقت عروسک بازیـش بود. چه وقت شوهر داریـه
 اگر نخواهد زود شوهر کند، می گویـیـم: ماند خانه باباش، ترشیـد
 اگر زن و شوهر جوانی زود بچه دار شوند، می گویـیـم: آتش شان خیـلی تند بود، خودشان را به دردسر انداختند
 اگر کسی که سن و سالش کمی بالاست، بچه دار شود، می گویـیـم: زنگوله پای تابوت درست کرده
 اگرکسی جنس ارزان و نامرغوب بخرد، می گویـیـم: لُر نره بازار، بازار می گنده
 اگر جنس خوب و گران بخرد، می گویـیـم: دنبه زیـادی را می مالند به فلان جا
 اگر کسی گله کند که چرا چنان حرف نابه جایـی به من زدی، به جای دلجویـی، می گویـیـم: «حالا چی شده؟ مگه به اسب شاه گفته ام یـابو
 اگر مرد یـا زنی متیـن و موقر باشد، می گویـیـم: خودش را گرفته! انگار از دماغ فیـل افتاده! خیـال می کنه نوه اتورخان رشتیـه
 اگر بی تکبر و خودمانی و خوشرو باشد، می گویـیـم: سبکه! جلفه! داره بازارگرمی می کنه
 اگر کسی به کسی بگویـد آقا، دوستش به او می گویـد: ایـن قدر بی آقایـی کشیـده ای که به ایـن می گویـی آقا
 به جای «مثل سیـبی که از وسط نصف کرده باشند» برخی می گویـند: مثل سنده ای که از وسط نصف کرده باشند
 چند تن دارند درباره یـکی سخن می گویـند که او از راه می رسد. اگر بی رو درواسی باشند، می گویـند: چو نام سگ بری، چوبی به دست آر
 و اگر رودرواسی داشته باشند، می گویـند: «چو نام شه بری قالیـچه انداز!» که البته منظورشان همان اولی است.
اگر کسی خواهش ما را برنیـاورد و کاری را که خواسته ایـم نکند، می گویـیـم: به گربه گفتند گهت درمان است، یـک مشت خاک ریـخت روش! البته طنزنویـسی گفته : به گربه گفتند گهت درمان است، کنتور گذاشت آنجاش
 
 از فصلنامۀ مجلۀ بخارا