Friday 28 September 2012

رسیدن؛ همه چیز را خراب میکند عزیز- رضا کاظمی

 
 
دلم روودخانه می‌خواهد؛ جاری. خروشان. روو به‌راه.

تو آن‌سوویِ روود بروی، من این‌سوو. موازی و هم‌راه، و شانه داده به شانه‌ی روود.

و روودخانه، هرچه برود به هیچ پلی نرسد. و به هیچ دریایی نریزد. به هیچ دشتی.

دلم روودخانه می‌خواهد؛ جاری، خروشان، روو به‌راه.
که فقط برود، و ما دو سوویِ آن، چشم دوخته به‌هم، هم‌راش برویم. و هیچ‌کجای روود به هم نرسیم.
رسیدن؛ همه چیز را خراب می‌کند عزیز!
*
دلم خاک می‌خواهد؛ نَرم. رَوَنده. ماسه‌ای.
دراز بکشم روویِ زمین. به‌روو. سرم را بگردانم به چپ. چانه‌اَم را به راست، و گوشم را بچسبانم به خاک. و صدایی بشنوم شبیه صدای قطار. تلق. تلق. تلق. که بخواهد بیاید توویِ ایستگاهی نزدیکای من، مسافری پیاده کند. مسافری که نمی‌خواهم. رسیدنی که دوست ندارم. انتظاری که نمی‌کشم.
دلم خاک می‌خواهد؛ نَرم. رَوَنده. ماسه‌ای.
بنشینم روویِ زمین، مُشتی خاک بردارم بیاورم بالا مقابل چشم‌هام، و تا بخواهم بازش کنم ریخته باشند از درزها و لابه‌لای انگشت‌هام. و من مثل کودکی بشوم که برقِ شادی بیاید بریزد توویِ چشم‌هاش. و دوباره مشتی خاکِ نرم... و دوباره... دوباره...
دلم خاک می‌خواهد؛ نَرم. رَوَنده. ماسه‌ای؛ نه مسافری که قطار بیاورد، پیاده کند، برساند.
رسیدن؛ همه چیز را خراب می‌کند عزیز!
*
دلم آسمان می‌خواهد؛ آبی. گسترده. بی‌انتها.

و پرنده‌ای نوپَر، که من باشمْ کنار پنجره‌ای نشسته منتظرِ تلنگری برای آغاز. و کنار پنجره‌ی روو به ‌روو، تو باشی: پرنده‌ای نوپَر، آماده‌‌ی پرواز. و آسمانْ پیش روویِ‌مان باشد. در قاب چشم‌های‌مان.
دلم آسمان می‌خواهد؛ آبی. گسترده. بی‌انتها.
تلنگری برایم کافی‌ست. تلنگری برایت کافی‌ست. و آسمان، که چه‌قدر جا برای پرواز دارد. من این‌سووی آسمان بپرم به‌هوای آن‌سووی آسمان که تو باشی. و اما، هیچ‌گاه بال‌های‌مان به هم نَساید. نرسد. تنها، دورادور هوای هم را داشته باشیم. جای پرواز برای همه هست، و آسمان هم که بخشنده. اما بگذار تنها بپریم. تو آن‌سوویِ آسمان، من این‌سوو. و نخواه کنارِ هم، بال در بالِ هم پرواز کنیم. نخواه وقتِ خسته‌گی‌ها، افتادن‌ها، سررفته‌گی‌هامان، به‌سووی هم بیاییم، به هم برسیم؛ زیرِ بالِ هم را بگیریم. بگذار تنها پریدن را تا انتهای بی‌انتهای آسمان تجربه کنیم.
رسیدن؛ همه چیز را خراب می‌کند عزیز!
*
دلم آسمان می‌خواهد. آبی. گسترده. بی‌انتها.
دلم خاک می‌خواهد؛ نَرم. رَوَنده. ماسه‌ای.
دلم روودخانه می‌خواهد؛ جاری. خروشان. روو به‌راه




 
شعر و دکلمه: رضا کاظمی
 


Wednesday 26 September 2012

دستهامان نرسيده ست به هم



تصویر بالا مجسمه ای است در پارک صلح شهر ناکازاکی، هدیۀ مردم ترکیه به خلق ژاپن

 که نمادی است از صلح و هماهنگی نژاد بشر: نماد زن و مردی دست در دست به هم.

 
 
 



Saturday 22 September 2012

برج لانه ها

 

 
برج لانه ها طرحی عجیب است که توسط یک دفتر معماری سوئدی به نام " کامینسکی" در فستیوال زمستانی ساختمان های تجربی در سال 2011 شرکت کرد و در همان سال برندۀ جایزۀ این مسابقه شد. این پروژه سمبل قدرت اقتصادی نبود. بلکه نشانی بود از هماهنگی و نزدیکی بشر با طبیعت و نمادی بود از همزیستی انسان با حیوان. به موجب طرح ارائه شده، آسمان خراش پرندگانی را پناه می دهد که از مناطق زیست طبیعی خود بدلیل رشد و توسعۀ اقتصادی رانده شده اند. مقصود از این طرح نوعی جبران خرابی های ناشی از رشد عمودی مناطق مسکونی است که به صورت برج و آسمان خراش نمود می کنند تا شاید جای آنان را به انباشت عمودی طبیعت و آسمان خراش سبز اختصاص دهد.
این ساختمان بلند برای سکونت انسان ها و پرندگان طراحی شده است. طبقاتی صرفاً به پرندگان تعلق دارند. طبیعتاً شرایط فنی چنین همزیستی ای میان انسان و پرنده بسیار پیچیده و غیر عملی به نظر می رسد و به راه حل های نوین تکنیکی نیاز مبرم دارد. چنین پروژۀ عمرانی در نگاه نخست رویایی و دور از ذهن می ماند که با واقعیت صد ها فرسنگ فاصله دارد. اما چه کسی می تواند انسان را از رویا باز دارد؟ چه کسی خلاقیت را در طراحی ممنوع اعلام کرده است و چه کسی می تواند تضمین کند که طرح قادر به حل مشکلات فنی و اجرایی خود نخواهد شد؟ 
 


Monday 17 September 2012

کریم ساعی


مجسمۀ کریم ساعی در پارک ساعی تهران- عکاس رامین شرکا

قوانین جنگلداری و پارک سازی به سال 1297 هجری خورشیدی برمیگردند. ابتدا دولت، جنگل ها و محیط سبز متعلق به ارباب ها و فئودال ها را از جنگل های دولتی تفکیک کرد. قوانین مربوط به شرط صدورقطع درختان، ممنوعیت تفکیک جنگل ها به اراضی زراعی و سرانجام نهال کاری حدود سالهای 1300 شکل گرفت. در آن سال ها پارکی وجود نداشت. اما باغ های سنتی ایرانی با تناسب مراتب فضایی، فضای سبز شهر ها را تشکیل میدادند. این باغ ها با استفاده از خطوط راست و اشکال مربع و مستطیل، دیدی مستقیم و طولانی داشتند. هر جا آب و قنات بود، امید  بود و هرجا  نهر و آبراهی بود باغ هم بود. کاربرد جوی، حوض، استخر و فواره از مشخصات باغ ایرانی بود. ایرانیان از گل سرخ بیشتر از سایر گونه ها استفاده می کردند. بوته ها و شاخسارهای گل سرخ را در میان کرتها ودرختان سایه افکن را در حواشی و  و گذرگاه های اصلی می کاشتند.
اما کم کم معماری مناظر و محوطه سازی در فضای شهری گسترش یافت. طراحی پارک ها با استفاده از شیب، ارتفاع سازی و تراس بندی، لایه های فضایی مجاور شکل گرفت. ساختارهای جدیدی در باغ آرایی  به مانند آلاچیق، داربست و سایه بان در پارک ها پدید شدند. صخره های زیبا و کف سازی با لاشه سنگ های رنگین و آبنما های دیواره ای جلوه ای مدرن به مناظر پارک ها دادند. پل های چوبین و فلزی به طرح ها افزوده شدند. پارک ساز های ایرانی از گیاهان مقاوم و چمن ضد خشک و سیستم های خاموش کنندۀ خودکار آبپاش استفاده نمودند. نورپردازی محوطه ها و مسیرها، خود فنی جدید در معماری مناظر شد. خلق سیستم سیرکولاسیون، عبور رهگذران را در مسیر پارک ها هدایت کرد. اما چه کسی بنیان گذار  علوم نوین فضای سبز در ایران بود؟ چه کسی اصول باغ سازی و جنگلداری را در کشورمان پایه گذاری کرد؟
کریم ساعی پدر علوم منابع طبیعی ایران است. جا دارد از او یاد کنیم و از آنچه اواز خود به جای گذارد تقدیر نماییم. پدر کریم ساعی از تجار بنام در سال های 1300 هجری شمسی بود و در زمان کودکی او راهی دیار ترکستان شد. اما هرگز از این سفر باز نگشت. کریم با رنج از دست دادن پدر، تحصیلات خود را در ایران به پایان رسانید و سپس راهی فرانسه شد و رشتۀ تحصیلی اش را دردانشگاه مونپیلیه ادامه داد.  کریم ساعی پس از تحصیل در فرانسه  برای کسب مدارک بالاتر تحصیلی عازم آمریکا شد و به دانشگاه برکلی کالیفرنیا راه یافت. اوپس از بازگشت به کشورش در مورد جنگل داری و علوم فضای سبز کتب و مقالات بسیاری نوشت و عناوین و اصطلاحاتی که زاییدۀ فکر و قلم اوست در علوم طبیعی ایران باب کرد. استاد ساعی سرمایه گذاری در جنگل سازی و ایجاد فضای سبزرا در سیستم دولتی ایران مطرح نمود و به ایجاد رشتۀ تحصیلی جنگل در دانشکدۀ کشاورزی پرداخت. او همواره مردم را به کشت درخت سرو و کاج و چنار تشویق میکرد. در محیط خشک وبی آب تهران کمربند سبزی کشید و جنگلی به وجود آورد که هر روز با ساخت بی رویۀ ساختمان ها و عدم رعایت  اصول شهر سازی مورد هجوم قرار گرفت و دوام نیافت. تنها باقی مانده ای از آن پروزۀ قدیمی فضای سبز باقی مانده است که همان درختان چنار ولی عصر و پارک ساعی تهران است. مرگ او نابهنگام بود. کریم ساعی در یک حادثۀ جانگداز هوایی جان خود را از دست داد و پیکرش در میان درختانی که خود در دانشکدۀ منابع طبیعی تهران کاشته بود، به خاک سپرده شد.







 پارک ساعی تهران- عکاس رامین شرکا



استاد کریم ساعی
 

 

Friday 7 September 2012

قمر روحت شاد

  
کوک گرامافون می چرخد. صفحۀ چرخان شتاب می گیرد. سوزن، صفحه را می شکافد. صدایی خش خش کنان بلند می شود و بعد نوای زنگ داری به گوش میرسد. قمر با تحریر های رنگین، صدایی مواج و پردامنه، کلام قدیمی و موزونی را آواز می دهد:
 
مرغ سحر            ناله سرکن
 
زمانی که قمر این ترانه را خواند، بدون حجاب بر روی صحنه رفت و این نخستین کنسرت زن در تاریخ موسیقی ایران بود که بی حجاب و نقاب اجراشد. در طول زمان اجرای کنسرت میان باران تشویق و تحسین، نگاه های ملامت باری نیز بر این بانوی متجدد و هنرمند دوخته شده بودند. قمر این دیدگان ناراضی و شماتت بار را در سراسر طول کنسرت تاب آورد. تنها استقبال بینظیر و کف زدن های ممتد حضار به او دلگرمی می داد تا صدایش را به وسعت اندوه دردمندان زمانه بسط دهد و گلزار های تشنه را سیراب کند.
 
جور مالک، ظلم ارباب، زارع از غم گشته بی تاب
ساغر اغنیا پر می‌ناب، جام ما پر ز خون جگر شد
 
قمر پس از اجرای کنسرت می بایست از میان جمعیت بگذرد و از محوطۀ سالن کنسرت خارج گردد. هم از بدرقۀ جمعیت مشتاق مبهوت بود و هم شلاق نگاه های پرکینه و ملامت جو را بر لطافت حریر جامه اش حس می کرد. بیم داشت که به او حمله کنند. گذشتن از میان انبوه مردم طولانی می نمود. اما او خود را بالاخره به درب خروجی رساند. دریافت که گذشت و بخیرهم گذشت. نفس راحتی کشید. فردای آنروز قمر را به نظمیه فرا خواندند و از او تعهد گرفتند که دیگر بی حجاب نخواند. قمر در بارۀ کنسرت آنشب می گوید: "بعد از اجرای کنسرت مرا به کلانتری احضار نمودند و تعهد گرفتند که دیگر بی حجاب نخوانم . مشوقانم را که فکر می کردند بعد از اجرای کنسرت سلامت به خانه ام نمی رسم در نگرانی بسیار گذاشتند. اما من برخلاف تعهدی که سپرده بودم. باز هم به صحنه رفتم و باز هم بی حجاب آواز خواندم."
قمر زنی پیشرو و روشنفکر بود. در کودکی از مکتبدارو آموزش آمیرزا سرپیچی کرد. اوبه پیوند نامیمون زناشویی اش که در سنین نوجوانی به او تحمیل شده بود، پایان داد وآن را پس از یک ماه از هم گسست. راه و رسم معاش، رزق و رفاه را به بازی گرفت. اندیشۀ پس انداز و اندوختۀ پیری نکرد. دستانش نوازشگر یتیمان شد. سرمایه اش را برای بینوایان و اندک مالان قسمت گرفت. آنچه داشت، داد و بخشید و رفت. قمر همیشه می گفت: " وقتی رفتم، چشمان خود را ببندید و مرا دعا کنید و بگویید: قمر روحت شاد."
 
آتشی در سینه دارم جاودانی                  عمر من مرگیست نامش زندگانی
نوشته روی سنگ قبر قمرالملوک وزیری در گورستان ظهیرالدوله 




  

Wednesday 5 September 2012

فرشی از موزاییک سنگریزه


  
کف سازی با طرح فرش ایرانی
تکنیک: موزاییک سنگریزه
طراح: جف بیل، طراح آمریکایی، معماری مناظر
 



در مراکز شهرها ویا باغ های خصوصی، ازتکنیک جدیدی برای فرش کردن زمین درمحوطه سازی در فضا های باز استفاده می شود. این شیوۀ کف سازی شامل چیدن سنگریزه های تزیینی است، از سنگ های رودخانه تا ریگ سنگ های مرمرین مورد استفاده طرح قرارگرفته و اشکال هندسی پیچیده ای را به مانند یک پازل بزرگ شکل میدهند. این سنگفرش سازی، الگو های انتزایی و تصاویر طبیعی را دربرمیگیرد.
  

 
 




 


Tuesday 4 September 2012

اسب، زن و جنگل

 




نقاشی رنه ماگریت یک توهم پیچیده از یک واقعیت است. لایه های دور و نزدیک ازاشیاء و عناصر و بروز آنان در سطح و عمق تصویر،  جلوۀ کار نقاش است. اسب و زن با بافت ساده و صریح خود نزدیک به زاویۀ دید بیننده هستند. جنگل با بافت پیچیده، جزئیات و شاخ و برگ آن، دورتر و در پیش زمینۀ  تصویرقرار دارد. رنگ های گرم به مانند رنگ قهوه ای اسب نمایش دهندۀ لایه های نزدیک ترو رنگ های سرد به مانند رنگ سبزو آبی جنگل به لایه های عمیق ترو دورتر متعلق می باشند. در اینجا ماگریت بدوت استفاده از شیوۀ پرسپکتیو، قادر به ایجاد فضای سه بعدی و حجم سازی گردیده است.  رنه ماگریت به ضعف سیستم بینایی انسان کاملاً واقف است و مسئولیت ادراک واقعیت را نه به دید بصری او، بلکه به ضمیر آگاه انسانی محول می سازد. او نشان می دهد که علارغم بریده های عمودی در تصویرو جایگزین نمودن آن با اشیاء دیگر موجود در آن، کوچکترین تردیدی در پذیرش واقعیت،  در بیننده ایجاد نمی شود. واقعیت همان است که هست: واقعیت سادۀ زنی است که درمیان تنه های کوچک و بزرگ درختان جنگلی سوار بر اسب میباشد.

بدینگونه ماگریت در اثبات نظریات خودموفق میگردد: "برای شناخت، تنها نیازمند چشمان خود نیستیم."

رنه ما گریت نقاش سورئالیست بلژیکی واقعیت و رویا را در آثارش به هم می آمیزد و واقعیتی برتر از واقعیت را می آفریند. این نوع فراواقعه گرایی نمایش دهندۀ بخشی از تصورات انسان است که خود ناشی ازبرداشت آگاهانه ای است که او از جهان پیرامون خود کسب نموده است.

Saturday 1 September 2012

بداهۀ خودسرانۀ راندگان بهشت

 
 

 استاد احمد وکیلی پس از آشنایی با هانیبال الخاص تأثیراتی فراوانی در زمینۀ طراحی فیگوراتیو از این نقاش بزرگ گرفت. الخاص در پی راه اندازی و رواج این تکنیک و از پیشگامان سبک فیگوراتیو بود.
از آنجا که احمد وکیلی علاوه بر رشتۀ نقاشی، در رشتۀ طراحی صنعتی نیز تحصیل نموده بود، از دید هنری- فنی وسیعی در استفاده از تکنیک های متعدد و متنوع طراحی برخوردار بود. احمدی طرفدار بکارگیری تکنیک "میکس" بود که از بازدهی چند تکنیک، همزمان و در کنار هم بهره می گرفت. او فعالیت هایی در زمینۀ کالکوگرافی و چاپ گود بر روی سطح فلزات انجام داد و به نوعی می توان بخشی از فضای کار او را متالوژیک دانست.
استاد احمدی درحیطۀ طراحی و چاپ دستی از فضا های از پیش تعیین نشده و بافت های اتفاقی که خارج از ارادۀ هنرمند بروز می کنند، بهره می گرفت. این عناصر هرچند در ابتدا بطور ناخواسته شکل گرفته اند، در هنگام پیدایش، بواسطۀ گیرایی و جذابیت خود در طراحی، نقش خود را سربارانه تحمیل کرده و در واقع احساس و ادراک هنرمند را به بازی می گیرند.  اما زمانی که شعورهنری و در واقع هشیاری هنرمند، از پیچیدگی فزایندۀ ضمیر ناخودآگاه و آگاه  در خلاقیت اثر استفاده کند، بداهۀ خودسرانه با حضور عناصر غریب و غیره منتظرۀ خود به یاری هنرمند می شتابد و به واقعیت اثر افزوده می گردد.
احمد وکیلی نقاش آشنای رانده شده گان از بهشت (برگرفته از عنوان یکی از نمایشگاه های انفرادی هنرمند) طراحی را مقولۀ مهم هستی می شمارد که در هنر های تجسمی به نقطۀ اوج خود می رسد.

به طراحــی چو فـــکر آغاز کردی
 هزاران طرح زیــبا ساز کردی
به سنگ ار صورت مرغی کشیدی
 سبک سنگ گران از جا پریدی

جامی-  هفت اورنگ