Friday 29 June 2012

بلابارتوک، پدر فوکلور اروپای شرقی



بلابارتوک آهنگساز مجار پایۀ فعالیت خود را در موسیقی، ملودی فولکلور، مقام های سنتی و ریتم های موسیقی مجاری قرار داد و سبکی متمایز را در موسیقی ابداع نمود. ترکیب شورو نوای مردمی و بومی با قوانین سخت و پیشرفته موسیقی کلاسیک جسارتی بود که از شرق آغاز شد و از مکتب موسیقی روسی به آهنگسازان رمانتیک ملی اروپای شرقی رسید. این دست اندازی و تصرف نوای محلی به موسیقی کلاسیک حتی به آثار موسیقیدانان کشور های اسکاندیناوی چون ادوارد گریگ و سیبیلیوس نیز کشیده شد و بعد ها به پدیده ای جا افتاده در موسیقی مبدل گشت.
 بلا بارتوک طبعی ملی گرا داشت، آثارش به افتخار قهرمانان ملی نامگذاری شده بود. او نه تنها علاقۀ فراوانی به جمع آوری موسیقی مجاری داشت، بلکه موسیقی بومی اروپای شرقی را نیز مورد توجه و تحقیق قرار داد وبه ثبت و نگارش موسیقی کشور رومانی و اسلوانی که پیش از جنگ جهانی اول بخشی از خاک مجارستان را تشکیل می دادند پرداخت. اما پس از جنگ محدودیت های سیاسی فراوانی برای او ایجاد شدند که او را از دنبال کردن ثبت آثار موسیقی این دو کشور باز داشتند. هر چند بلابارتوک ملی گرا بود، اما او را که علاقۀ زیادی به موسیقی مناطق آزاد شده داشت، بی وطن معرفی کردند و فعالیت های تحقیقاتی اش را در زمینۀ موسیقی، نوعی دوستی و همکاری با دشمن تلقی نمودند. بلابارتوک روحی آزاده داشت و به کارش در جمع آوری وتحقیق در مورد موسیقی اورپای شرقی ادامه داد. در سیاست با رژیم فاشیست مجار سازگاری نداشت و بسیاری از اجرا های آثارش به دلایل سیاسی به حالت تعلیق در آمدند. آتئیست بودن او نیز به ابزاری در دست مخالفانش مبدل شد و زمینه هایی را در جهت تضعیف موقعیت اوایجاد کرد که خود موجبات فشارهای  اجتماعی و سیاسی براو گردید. بلابارتوک سرانجام در سال 1942 ناچار به ترک کشورش مجارستان شد و به آمریکا مهاجرت کرد.
در فیلم کوتاه زیر قطعه ای از آهنگ "رقص های فولکلور رومانی اثر بلا بارتوک توسط " لی لی کراس" اجرا می شود." لی لی کراس" پیانیست مجاری فارغ اتحصیل اکادمی موسیقی " فرانس لیست" مجارستان بود و از شاگردان محبوب بلا بارتوک به شمار می رفت. او که در اجرای قطعات کلاسیک پیانو در سال های 30 شهرت جهانی یافته بود، همکاری گسترده ای را با بلابارتوک در زمینۀ ترویج و اجرای موسیقی اروپای شرقی آغاز کرد. این همکاری نوعی اعتراض به محدودیت ها و فشار های حکومت وقت محسوب می شد.  

 لی لی کراس پیانیست مجاری



Saturday 23 June 2012

مارش مرگ و زندگی


 

در سال 1942 با آنکه آمریکا به متفقین پیوسته بود و نیروی سرنوشت سازی برای متحدان روسی خود بود، معهذا هنوز ارتش مجهزآلمان در همۀ جبهه ها پیشروی داشت. فضای تیره ای روسیه را فرا گرفته بود. شهر لنینگراد، سن پترزبورگ فعلی مسدود شد و حدود یک میلیون نفر در جریان محاصره جان باختند.
سنفنی هفتم شوستاکویچ مردم را ازجهت روحی به کمک موسیقی تقویت کرد و در آنان شورامید دمید. این سمفونی به سلاح مؤثری علیه دشمن تبدیل شد و آوازۀ شهرت آهنگسازاین اثر گردید، و نوای الهام بخش شوستاکویچ را به گوش جهانیان رسانید. این سمفونی بزرگترین اثر موسیقی در دوران جنگ شد. تم سمفونی نماد مبارزۀ مردم است که از مرحلۀ ضعف مطلق آغاز می گردد و به منتهای قدرت و اوج و شکوه خود می رسد. نوای بم جنایات زشت وتلخ  جنگ را تداعی می کند. شوستاکویچ در جایی نوشت : " من با شدت و حرارت غیر انسانی به تصنیف آن پرداختم."


Saturday 16 June 2012

دیالوگ انسانی


این فیلم دربارۀ قبایل انسان های اولیه در آمازون است و ملاقات " جان پیر دوتیلو" جهانگرد بلژیکی را با انسان های اولیۀ قبایل ناشناخته نشان می دهد. در این فیلم افراد قبیلۀ بومی برای اولین بار با یک فردی از دنیای خارج برخورد می کنند و میان آنان بدون اینکه کلمه ای رد وبدل شود، ارتباطی انسانی برقرار می شود.
- تو کیستی؟ آیا از جنس منی؟ برای چه آمده ای؟ بگذار نازت کنم. لمس کن مرا! تو هم مثل منی. چشم داری. دست داری. روح داری... بیا مرا در آیینۀ خود ببین و برای نخستین بار چشمانت را در نی نی چشمانم نظاره کن. تو دوست منی...
"جان پیردوتیلو" نویسنده، فیلمساز و جهانگرد بلژیکی با تحقیقات خود دربارۀ زندگی سرخپوستان بومی و بقایای جوامع اولیه از جنگل های آمازون به شهرت جهانی رسید. اما پس از کسب شهرت بین المللی به سخنگوی وفاداری برای سرخپوستان برزیل مبدل شد. او سفر های قبیله ای خود را از دوران دانشجویی اش آغاز کرد و با عشقی که به فرهنگ بومیان سرخپوست در او بیدار شده بود، سراسر آمریکای شمالی و جنوبی را در نوردید تا انظار جهانی را به زندگی اولیۀ این تمدن های انسانی جلب نماید و با کمپین بین المللی، بنیادی برای حمایت از مردمان بومی و حفاظت از جنگل های طبیعی بر پا کرد. مقام های دولت برزیل ابتدا وجود این نوع قبایل انسانی را در آمازون منکر بودند. اما با تلاش جهانگردانی نظیر" دیتلو" آنان نیز سر انجام به تأیید موجودیت این قبایل تن در دادند و بلاجبار بودجه ای را برای حفظ این قبایل و نجات آنان از حوادث طبیعی در نظر گرفتند.





" دوتیلو"پس از 20 سال تلاش سرانجام در سال 1993موفق به جلب همکاری جامعۀ بین المللی و مسئولین کشور برزیل شد که این بهترین پاداش برای زحماتش بود.
وبسایت "جان پیر دوتیلو":

جان پیر دوتیلو


Monday 11 June 2012

از باران الماس تا باران بی تفاوتی

 
 
 نقاشی "گلکنده" اثر "رنه ماگریت"، بارانی از مردان هم لباس بر روی یک شهر بی تفاوت است. مردانی که با کت و شلواری تیره، کلاه های لبه دار و با هویت  تکراری خود،  بر شهر فرود می آیند. باران سفته ها، چک ها و حساب های جاری است. باران قرارداد ها بر روی زندگی کسل کننده و ملالت آورشهری است. نقاش که خود از حیات ماشینی فاقد از روح زندگی در رنج بوده، انسان را قربانی جامعه ای بی تفاوت می دانسته است که موجودیت معنوی اش را گذران یکنواخت آن به مخاطره می اندازد.
 اما چرا "رنه ماگریت" نام " گلکنده" را برای این تابلوبرگزید. " گلکنده" نام شهری ویران در هندوستان است که زمانی مرکز تجارت الماس و سنگ های گرانبها به شمار می رفت. حتی الماس کوه نور متعلق به همین ناحیه است که از غنائم نادرشاه افشار در حمله به هندوستان بدست آمد و اکنون در موزۀ جواهرات ملی ایران نگهداری می شود. شهر "گلکنده"، تاریخی را از باران الماس تا باران بی تفاوتی طی کرده است و شاید ویرانگی و انهدام شهر پس از آن شکوه و جلال تجاری دلیل اصلی برای گزینش نام این تابلو بوده باشد.
 "رنه ماگریت" نقاش سورئالیست بلژیکی واقعیت و رویا را در آثارش به هم می آمیزد. این نوع فراواقعه گرایی نمایش دهندۀ بخشی از تصورات انسانی است که فرد به سبب قیود اخلاقی، اجتماعی و سیاسی از آن پرهیز کرده، اما همواره در او همراه با پرده پوش های ذهنی، حسی زودگذر و پرشتاب را بیدار میکند. هنر "رنه ماگریت" این واقعیات پنهان را صادقانه و صریح بر بوم نقاشی می آورد وفعالیت رویا را عیان کرده، ندای درونی ناخود آگاه انسان را به تصویر میکشد.
  

 

Wednesday 6 June 2012

لحظۀ زیبای نابودی

                                                

فیلم "ملانخولیا" داستان برخورد سیارات و نابودی کرۀ زمین است. فیلمی است از سینمای سورئال که بر مبنای پدیده هایی ساخته شده که نظیر آن در کهکشان به وقوع پیوسته است. شواهدی در دست است که در اینگونه برخورد های کیهانی مدار سیارات در اثر کشش های گرانشی، به آرامی و در طول ده ها میلیون سال تغییر می کنند وسیارات سر انجام به یکدیگر نزدیک شده و پس از برخورد متلاشی می گردند

 

 

صحنۀ آخر فیلم "ملانخولیا" ،لحظۀ نابودی و آستانۀ برخورد سیاره ای به کرۀ زمین است. یوستین( هنرپیشه زن: کریستین دانست) که قهرمان داستان است ، آلونکی خیالی با شاخه های خشک درختان می سازد تا خود، خواهر و خواهرزادۀ کوچکش رادر آن پناه دهد. ساختن این آلونک رویایی نیز، به مانند سایر صحنه های سورئالیستی فیلم فرا واقعگرا و سمبولیک است." یوستین" زنی مریض، افسرده و ناکام در زندگی در آخرین لحظات زمین، اطرافیان خود را در آلونک خیالی آهنین خویش پناه می دهد و لحظۀ نابودی را در آستانۀ برخورد دو سیاره مدیریت می کند


موسیقی متن فیلم- بخشی از اپرای تریستان و ایزولده اثر ریشارد واگنر

وبسایت
http://www.melancholiathemovie.com