Friday 28 December 2012

آندره رمنف، هنر و زادگاهش

 
 

" آندره رمنف" نقاش روس از نقاشی های قدیمی قرن پانزدهم تا هفدهم  روسیه الهام گرفته و سبک آن دوران نقاشی را با هنر کنستراکتیویسم و یا ساخت گرایی روسی قرن بیستم ترکیب نموده است. اما منظورنه ترکیبی از جهت محتوی هنری بلکه تلفیقی از فرم ها و جلوه های ظاهری است. جنبش کنستراکتیویسم از نظر محتوی و فلسفه اصولی آن با رد ایده هنر برای هنر، از استفاده از هنر برای رسیدن به اهداف اجتماعی دفاع کرده و هنر را فرایند زیرساخت های اجتماعی به شمار می آورد. اما " آندره رمنف" برعکس از نظر محتوی کارش صرفاً از " الهام" برای خلق اثر هنری خود بهره میگیرد و تنها جلوه های ظاهری و بیرونی سبک ساخت گرای روسی در هنر او کاربرد داشته است. اما چرا او متأثر از نقاشی های دوران قدیم و جدید زادگاهش می باشد. او وابستۀ محیط خود است واز محیط اطراف خود اثر میگیرد. شاید بتوان این تأثیرات و وابستگی ها، این تعلقات را به زادگاهش و به آن چیز هایی که او در میانشان پرورش یافته بود، در شرح کوتاهی که او از محل تولدش می نویسد، دریافت:

" محل تولد من روی تپه بود. چشم انداز زیبایی از ارتفاعات مجاور را داشت. کانال هایی که میان رودخانه ولگا و مسکو در جریان بودند، جنگل ها و مزارع، همه یاد آورنقاشی های بروگل بودند و من از دریچه پنجرۀ خانه مان نظاره گر آن تنوع بودم که مرا احاطه کرده بود."

" آندره رمنف" از آیکون های قرون وسطایی و نماد های مذهبی، رنگ های دست سازکه با استفاده از زرده تخم مرغ ساخته شده اند و رنگ هایی که در خاک طبیعی موجود است استفاده نموده است. زن در اغلب کار های او متأثر از آداب و رسوم سده های پیشین، منزه ، پاک و روحانی و با تمام محدودیت های اجتماعی اش به نمایش در آمده است.
 
 
 

 
 
 
 
 
 

 

 

Friday 21 December 2012

دولت آبادی در نهانخانه هر ایرانی سرگذشتی را یافت

 
 
آنچه در زندگی یک نویسندۀ بزرگ و مردمی رخ می دهد را می توان به حوادثی تشبیه کرد که در طول موجودیت یک سیارۀ پهناور بوقوع می پیوندد. مثلاً آنچه بر تاریخ زمین گذشت را می توان به زندگی پرفراز و نشیب نگارندۀ قصه های مردم مانند نمود. حوادثی نظیر آتشفشان ها، زلزله ها، سیل و گردباد های خشمگین، سنگ های پرشتاب کیهانی که با سطح زمین برخورد میکنند و زخم اجسام سخت را بر اعماق پیکر تاریک آن می نشانند. اما مردم نویسندۀ خسته و زمین فرساینده را می پویند، می کاوند و می ستایند که هر دو پوستۀ سختی دارند. زمین از لایه های پر گونه ای تشکیل شده که با مطالعۀ این لایه ها می توان ساختار آن را شناخت و آنقدر لایه لایه پیش رفت که به پوستۀ قاره ها، به منابع غنی نفت و گاز رسید و پس از آن هستۀ زمین را شکافت و به فلزات نادر و به غنایم گرانبهایش دست یافت. همچنانکه به لایه های ذهن و روح نویسنده با جوهر مردمی و وقار تابناکش می توان نزدیک شد و به درک شناخت او به قول فرزانه ای در تلالوی اشک ها و تبسم ها ناِیل گشت. محمود دولت آبادی از روستا های اطراف سبزوار، از خشکسالی تا برکت زمین خراسان، از ظلمت برف تا مستی بهار و از قصه های سادۀ علف چینی، سوار بر چهارپایان دهکده ای می آید  که مدرسه اش دو کلاس بیش نداشت. او با کودکان ده و با بازی های بومی روستایی" جنگ خروس" و "گوی بازی" بزرگ شد. گیوه های قرضی پدر و برادارن بزرگتر را به پا کشید و آرزوی اسبی را کرد که او را به کوه و بیابان های دور برد و جهانی دیگر را مقابل دیدگانش بگشاید. دولت آبادی سرانجام هم با اسب خیال خود سراسر ایران را درنوردید و به شهرها و گذر ها و کوچه پس کوچه ها سر زد و بر بام دلها نشست. اما چه دشواربود آغاز راه.
 آمیزه ایست شگفت که به نویسندگی فکر نکرد. دوچرخه ساز شد. کفاش، سلمانی. تئاتر را در محدودۀ دهات خود، در تعزیه خوانی ها، رقص های خراسانی با چوب بازی های روستایی به سینما ترجیح  داد. هرجا که نمایش بود، او هم بود. لاله زار، تئاتر پارس، هنرکدۀ آناهیتا. پایان ترم آموزش بازیگری و نمایش نویسی آغاز زندگی ادبی او شد و دیگر چه باک.  برگ به برگ، فصل به فصل، حادثه به حادثه.
رویدادها بدنبال هم،
رنج ها به نظم زمان.
هرچند وقایع مکرر،
از گذشته به حال،
در نوسان.
 نیمی از رمان هایش در نهان ماست و نیمی دیگر در هر یک از ما با هیجانات درونی ادامه می یابد تا به پایان برسد. ما متأثر از وقایع آنها، بار پیامد هایشان را تا آخرینمان به دوش می کشیم.
از آن آغاز بس دشوار،
آن سوار،
 تک تاز بیابان های دور،
محمود دولت آبادی، گذر پر مشقت ادبی خود را همدل با آدمی زاد نوشت. در لایه های پنهانی شخصیت قهرمانان قصه هایش به حیات خویش ادامه داد. پروندۀ رمان را در ایران گشود و تا نسلها بعد، پیر کار آزمود، به مانند زمین سخت و پربرکت، زادگاه و گورگاه انسان، درحیات پارسی زبانان، وفادار، استوار، مانا، بی تاریخ.



Monday 17 December 2012

روزنه ها بر پوشش گنبدی

 Thanks from Negarestan to Mrs. Debelkova -- Travel & Landscape Photograph
 Photo: Lucie Debelkova
 
تصویر بالا ازهنرمند چک، جهانگرد و عکاس مناظر، خانم لوسی دبلهکوا- کرمان
 
 
کمبود چوب در ایران و عدم دسترسی به آن برای تولید تیر افقی که پایۀ اسکلت سقف تخت به شمار می رود، موجب شد که سقف گنبدی در ایران بویژه برای پوشش دهانه های وسیع هر چه بیشتر مورد استفاده قرار گیرد. تاریخ استفاده از سقف منحنی در ایران به 1250 سال پیش از میلاد مسیح می رسد وسقف گنبدی درزمان ساخت پوشش زیرین چغازنبیل بکار برده شده است. روزنه های روی گنبد در بازار ها و شبستان های مساجد ایران نام ها ی ویژه ای داشتند.
" قپه" و یا "جام خانه" از اصطلاحات تاریخ معماری کشور ما به سوراخ های دایره واری اطلاق می شدند که بر روی پوشش گنبدی به منظور تهویه هوا و عبور نور تعبیه شده بودند. در آغاز پاییز این جام های شیشه ای را که بر بام ها کنار هم چیده شده بودند، یک به یک در جای خود در "جوم خونه" سقف قرارمی دادند. سنگینی این جام های شیشه ای درز  روزنه ها را محکم می بست و نیازی به استفاده از ملات چسبنده نبود. در پایان فصل سرما و بارندگی هم  این جام های شیشه ای را بر می داشتند و پیش هم، بر روی بام ها قرار می دادند تا سال دیگر با سرد شدن هوا دوباره سر جایشان در"جوم خونه ها" قرار دهند. گاه از شیشه های رنگی نیزاستفاده می کردند که جنبه تزیینی و نورآرایی داشتند. اما در فصل گرما این روزنه ها باز بودند و برای تهویه هوا استفاده می شدند. در شرایطی که بادی میوزید و به سرعت به بالاترین نقطه سقف که سطح پوشش گنبد بود برخورد می کرد، فشارهوای نزدیک انحنای سقف بسرعت افت می کرد و هوای زیر سقف برای تعادل شدت فشار به سمت بالا حرکت می کرد و موجب خروج هوای کثیف و تهویه هوای داخل می شد.
 
 


Saturday 8 December 2012

گلوله ها و آونگ ها



گلوله های کوچک با جرم ناچیز خود به انتهای نخی آویزانند و بر روی قوسی از دایره تاب می خورند. براستی چقدر حرکات آونگ وارشان به حرکت زندگی شباهت دارد. گلوله هایی که به مانند آدمها به هم وابسته و همواره در جنبش اند، همواره در جستجو! این  اجرام کوچک ازهم می گریزند و باز به هم نزدیک می شوند. گلوله هایی که به مانند آدم ها به تنهایی قادر به تغییر جهت در موجودیت مشترک خویش نیستند، ولی با هم، کارآزموده و توانا، حرکت را مقررنموده و سرعت را شدت می بخشند.هرچند هر یک ازاین گلوله ها، همچنان پر شتاب، در پی جوهر خویش است، اما هویتش بدون دیگری بی معناست. در علوم ریاضیات معادلۀ حرکت پاندولی قابل محاسبه است. اما آیا می توان به مانند جنبش این گلوله ها به اسلوب و معادلۀ حرکت زندگی پی برد؟ آیا می توان دامنۀ نوسانات  خوبی ها و بدی ها، دلگیری و دلتنگی ها را محاسبه کرد؟ می توان دوری و نزدیکی آدمها را به هم،غم ها واشک و آه شان را در یک فرمول ریخت؟ نه، نه انگار، آنقدر پیچیده است که سر از آن در نمی آوری...
 
 

موسیقی از فیلیپ گلس بنیان گزار موسیقی مینی مال، آهنگسازآمریکایی



Wednesday 5 December 2012

مناجات - اسماعیل شاهرودی


 
ای آفریدگار
با پای شعر سوی تو می آیم این زمان
تا سر كنم ترانه خود را
از بام روزگار
در آن زمان كه گردنه حرف، باز بود
لبهای شعر من
جز آستان رنج نبوسید هیچ گاه
هرگز نكرد نقش و نگار یأس
دیوار آرزوی دراز مرا سیاه

آی افریدگار
بگذار تا دوباره بكارم در
سرزمین شعر
بذر امید را
بگذار تا ز كوره برآرم
صبح سپیده را
 



ای آفریدگار
در سالهای پیش كه در رو به روی ما
دریا نشسته بود
من با سرود خویش
بسیار ساختم
زورق، برای مردم جویای آفتاب
اینك طناب دار ببافم من؟ ـ ای دریغ



ای آفریدگار
ما را ز گیر و دار نگهدار
از روی شهر، تیرگی كینه را بگیر
وقتی كه می رود
چشمی به خواب ناز
آن جشم را زآفت كابوس حفظ كن
عشاق را سلامتی جاودان ببخش
آنها چو آب چشمه گوارا و روشنند،
آنها درون جنگل انبوه شعر من
دنبال مرغ گمشده ای پرسه می زنند

ای آفریدگار
در این زمان كه رخنه بسیار، چشم را
پر كرده است قیر
ما در درون چشم
خورشید زندگانی خود را
پنهان نموده ایم
بگذار آنكه هست پس از ما دراین دیار
داند كه بوده ایم

ای آفریدگار 
در جام ما شراب تحمل
بسیارتر بریز
ما رهرو طریقه كس جز تو نیستیم
جز عشق و زندگی
در این دل كویر
ما را كسی به جستجوی ره نخوانده است
تو خود به هرچه می گذرد، خوب آگهی

ای آفریدگار
ما را كنار آنكه عزیز است پیش مان
پیوند قلبها ی بلا دیده نام ده
وز قلب مادری
مگذار شاخ سرو بلندی سوا شود
اشعار من
(این كشتزار عشق درو خورده مرا)
از دست من مگیر
مگذار دیده ای
در پیشگاه تو
از دیدگاه روشن مردم جدا شود

ای افریدگار
مگذار



 
 


 

Monday 26 November 2012

درخت خانوادگی

 
 
درخت خانوادگی  اثر" جیوانی سولیما"، آهنگساز ایتالیایی موسیقی مینیمال را با تأ ثیرات موسیقی مدیترانه ای ترکیب نموده است. به عبارت دیگر موسیقی این آهنگساز دارای دو خصوصیت می باشد. از طرفی آثار او به سبک موسیقی مینیمال حداقل گرا است و دنباله رو اصلی است که اثر با حداقل ملزومات و مضامین مختص به آن ایجاد شود و از طرف دیگر موسیقی این آهنگساز تحت تأثیر موسیقی کشورهای کرانه ای مدیترانه است که خود از ترکیب تأثیرات سه قاره آفریقا، آسیا و اروپا بهره مند می باشد. این اثر با دو آرشه نر و ماده به مفهوم ایمایی آن بر روی ویولنسل نزدیک ترین ساز به صدای انسان نواخته می شود. درخت خانوادگی ساختۀ " جیوانی سولیما" به مانند شجرنامه ژنتیکی به کشف حقایق نسلها می پردازد. در این اثر آهنگساز به جای نمودار خانوادگی و خطوط افقی پیوند زناشویی و عمودی فرزندان، با نوایی مستمرو ضرباهنگی ثابت ادامۀ حرکت نسلها را برای شنوده  تداعی می کند. این نوا به مانند پیوستگی حرکت طبیعت نمایش دهنده مفهومی پایدار و همیشگی در آفرینش دودمان انسانی است.
 
با اجرای " جیوانی سولیما" و مونیکا لسکوار"


Tuesday 20 November 2012

چشم دل باز کن که جان بینی

 
 




یک زن نابینا بودن در یک کشور عربی به معنی داشتن آینده ای بسیار تاریک و دلگیر و بدون دورنما ست. بدون امیدی به آنکه و یا آنچه که آید. به عبارت دیگر زندگی یک زن کور در کشوری که ستم مضاعف بیداد می کند، زندگی محدودی است که با امکانات بسیار ناچیز، وابستگی و التماس به اطرافیان سپری می شود. غالباً زنان نابینا از شانس ازدواج و تربیت فرزندان محرومند و بدور از محیط خانوادگی معمول، روزگار را به سختی در عزلت و تنهایی میگذرانند.
 انجمن " ال نور ول امل" و یا به زبان عربی"جمعية النور والأمل" در سال 1954 برای آموزش زنان نابینا در شهر قاهره تأسیس شد و در طول چند دهۀ گذشته تکنیک ویژه ای را ابداع نمود که بواسطۀ آن ابتدااعضای ارکستر نابینایان بطور فردی نت های موسیقی را به خط " بریل" می خوانند و پس از آشنایی با اثر موسیقی و به خاطر سپردن و حفظ نت های آن به تمرین جمعی می پردازند. آنها محروم از دیدن حرکات دست رهبر ارکستر، برای درک ضرب و سرعت زمانی ریتم ها به چوب میزانه او گوش فرا می دهند. هرچند که نوازندگان ارکستر های عادی نه تنها به چوب باتون رهبر وابسته اند، بلکه برای پی بردن به تفاوت ها، نکات دقیق و ظریف اثر موسیقی نیاز به رویت حرکات دست، بویژه دست چپ رهبر و حتی حرکات بدن و سر و حالات او نیز دارند.
از چندین سال پیش برای اولین بار در کشور های اروپایی نرم افزاری ایجاد شد که قادر بود نت های موسیقی را به سرعت به خط " بریل" تبدیل کند. در حال حاظر بسیاری از پارتیتورهای موسیقی به این خط برگردانده شده است. در ایران نیز گام های مشابه و اقدامات اولیه ای در زمینۀ آموزش موسیقی به نابینایان برداشته شد. زمانی که جبار باغچه بان " خط بریل" را برای نابینایان ایرانی تدوین نمود چه کسی پیش بینی می کرد که با این خط بتوان به نابینایان آموزش موسیقی داد؟ برای اولین بار به همت سعید شریفی خط گیتار به زبان " بریل" در کتابی تدوین و منتشر شد که حاصل تلاش بیست سالۀ مؤلف کتاب در این زمینه می باشد.
 ارکستر " ال نور ول امل" در چند سال گذشته دربسیاری از کشور های جهان در کنسرت های متعدد ی به اجرای آثار موسیقی کلاسیک و معاصر شرقی پرداخت. در طول این سفرها افرادی در کشور های دعوت کننده اروپایی برای هدایت وانجام امور روزانه نوازندگان نابینا داوطلب می گردند و به کمک برگزاری این جشن پرشکوه نگاه می شتابند.


 
 


Monday 12 November 2012

نمود فتوشاپی از زن تارزن قاجار

 
 
میدانیم که نوازندگان تاردر زمان قاجار همه مرد بودند وزنان به سبب محدودیت های دوران خود و تشکیل خانواده ازهرگونه فعالیت هنری محروم میشدند. با این وجود عده ای از دختران  دورۀ قاجاریه، غالباً از خانواده های مرفه، توانستند ساز تار را بیاموزند. می گویند دو تن از زنان دربار فتحعلی شاه قاجار با نام های زهره و مینا از اولین زنان بداهه نواز تار در ایران محسوب می شدند واستاد مينا شاگرد سهراب ارمني اصفهاني و استاد زهره شاگرد رستم يهودي شيرازي بودند. اما این بانوی زیبای قاجاری در تصویر کیست؟ این عکس نمایانگر زنی است که نامش در جایی ثبت نشده است است. ابروانش کمانی و نگاهش جادویی است. سیاهی روسری حریر، سفیدی الیاف لطیف و گرانبهای روی صندوقچه و شفافیت ظروف بلورین از جلوه های ویژۀ تصویر است.  این عکس به گفته بسیاری ازدست اندرکاران عکاسی غیر مستند و فتوشاپی است وپایه و اساس واقعی ندارد. فتوشاپ و یا هر برنامه نرم افزار دیگر تصاویر قدیمی را آنطور که باب پسند بینندۀ امروزی است باژگونه نموده و با دستکاری کردن صحنه ها جلوۀ جدیدی به سرگذشت انسان و وقایع تاریخی می دهد. ضعف این نوع تصاویردر فقدان شرح  چگونگی پیدایش آنها است، هرچند که تداعی گر واقعیات گذشته باشند.
 


Saturday 3 November 2012

مکتب اصفهان و سلیقۀ فرنگی

 
نقاشی دیواری - طبقۀ سوم تالار اصلی عمارت عالی قاپو
 
تاثیرات نقاشی غربی بر هنر نقاشی دیواری دوران صفویۀ کاملاً مشهود است. در واقع هنر نقاشی دوران صفوی تلفیقی از هنر نگارگری مکتب اصفهان با هنر اروپایی رایج آن دوران بود که از اروپائیانی که به دربار ایران رفت و آمد داشتند متاثر شده بود. از نکات جالب در هنر نقاشی دوران صفوی حضور نقاشان ارمنی جلفا بود چنانکه هنرمندان مسلمان با هنرمندان ارمنی رفت وآمد داشتند. آثاری نیز از غرب به دربار پیشکش می شدند که بتدریج  سلیقۀ عمومی دربار و شخص شاه را تغییر میدادند و هنرمندان ایرانی را به سمت و سوی نگار های ساده تر سبک اورپایی سوق میدادند.غربی ها نیز از هنر ایرانی تأثیر میگرفتند و با حذف پرسپکتیو و افزودن تزیینات و جزییات بیشتر به طرح هایشان به هنر ایرانی نزدیک می شدند. این نقاشی دیواری متعلق به طبقۀ سوم تالار اصلی عمارت عالی قاپواست و شاخص تبادل فرهنگی آن دوران میان ایران و اروپاست. 
 


Friday 2 November 2012

داستان پرندۀ آتش

 
بالۀ پرندۀ آتش ساختۀ استراوینسکی اثر مدرن و نو آوری در موسیقی معاصر است. هرچند که از داستانی بسیار ساده، یکی از افسانه های قدیمی روس اقتباس شده است. داستان باله، حکایت از شبی دارد که در آن شاهزاده " ایوان تزارویچ" پرنده ای را به اسارت خویش در می آورد. پرنده بالهایی طلایی و چشمانی به درخشندگی الماس دارد. قلب شاهزاده از زاری و فروتنی پرنده بدرد آمده و سرانجام او را رها می کند. پرنده نیز در ازای آزادی خود، پری زرین از جانش را به او هدیه می کند. شاهزاده در سیاهی شب به راه خود ادامه می دهد اما پس از چندی راه خود را گم کرده (نوای ابهام آلود سازهای زهی)  و پایش به قلمرو و کاخ موجودی دیوآسا کشیده می شود. دیو نیمه ای از انسان و نیمۀ دیگری به شکل مار دارد. ایوان جوان در کاخ به دخترکانی بر می خورد که به اسارت دیو در آمده اند و در کنار درخت نقره فامی از شاهزاده می خواهند که شتاب کند و تا دیو سرنرسیده از کاخ خارج شود. اما دیو شاهزاده را می بیند و همراه با شیاطین خود (نوای باشکوه سازهای بادی) به رقص در می آید و با شاهزاده درگیر می شود. ایوان جوان پرزرین پرندۀ آتشین را بکار می برد و دیو را به کنار می زند. پرندۀ آتشین که حضورش با نوای رنگ آمیزی همراه است به یاری شاهزاده می شتابد و سرانجام نغمۀ پایان حیات دیو نواخته می شود و دخترکان اسیر از خواب برخاسته، به شادی و پایکوبی می پردازند. باله با نوای جشن وسرور به پایان می رسد.
 
 
ایگور استراوینسکی موسیقیدان معاصر و آهنگساز قرن بیستم است.او که از شاگردان ریمسکی کرساکف بود و ابتدا ازمکتب رمانتیک پیروی میکرد. اما در سالهای اوج فعالیتش به سبک کرساکف پشت کرد و شیوۀ نوینی را در ارکستراسیون ایجاد نمود. او در استقرار پایه های موسیقی مدرن تلاش بسیار کرد. از تکنیک های معروف بالۀ پرندۀ آتشین سیستم سنکوپ و ضد ضرب بود که بعد ها در موسیقی، فن جدیدی را در نت نویسی و آهنگسازی ابداع کرد.
 
 


Thursday 1 November 2012

کولی ها به بهشت می روند


موسیقی فولکلور کولیان با طبیعت وحشی وبی هراس آنان هماهنگی دارد. آنچه در زندگی کولیان سراسر گیتی مشترک است، رقص وآوازشان توأم با نوعی رامشگری، خوش گذرانی و خوشدلی است که با سرشتی عریان وبی قید و بند در میان این بازماندگان مهاجرکوچ نشین رواج دارد. هر چه رفتار وآداب کولی وارشان، آنان  را از شهرنشینان دور و غریب می کند، موسیقی فولکلور کولیان، تا قلب و روح مردم نفوذ کرده و میان کولی و شهروند نوعی همگرایی و برابری انسانی برقرار می کند.

فیلم ملکۀ کولی ها از نظر صحنه آرایی، نوع لباس ها، شیوۀ آرایش و گریم بازیگران بی نظیر است. رنگهای بکار رفته در فیلم، زاویه بندی و آرایش صحنه منحصر بفرد و گیراست. بویژه  موسیقی  فیلم شاهکاری در موسیقی فولکلور مولداویایی است.  این فیلم که بر اساس داستانهای اولیۀ ماکسیم گورکی ساخته شده است، در سال 1976، موفق به کسب جایزۀ بزرگ جشنوارۀ فیلم " سن سباستین" شد. داستان فیلم، دوران امپراطوری اتریش و مجارستان را در اوایل قرن بیستم به تصویر میکشد و قصۀ عشق اسب دزد جوان"زوبار" و دختر سرکش کولی " رادار" را به نمایش در می آورد... داستان با تراژدی مرگ این دو دلداده به پایان میرسد.
این فیلم در کشورهای مختلف  با نام های متفاوتی معروف شد: عنوان هایی نظیر: ملکۀ کولی ها، کولی ها در آسمان و کولی ها به بهشت می روند. این فیلم پرفروش ترین فیلم روسی در اتحاد شوروی بود.



 

                   

Sunday 28 October 2012

لذت بخش ترین بوسه- نوشته از میترا مفیدی

 

توی میل فرو رفته بودم و به یکی از مجلات مُدی که زنم همیشه می خُرد نگاه می کردم. چه مانکن هائی، چقدر زیبا، چقدر شکیل و تمنا برانگیز.
زنم داشت به گلدان شمعدانی که همیشه گوشه اتاق است ور می رفت. شاخه های اضافی را می گرفت و برگ های خشک شده را جدا می کرد. از دیدن اندام گرد و قلنبه اش لبخندی گوشه لبم پیدا شد. از مقایسه او با دخترهای توی مجله خنده ام گرفته بود.
... زنم آنچنان سریع برگشت و نگاهم کرد که فرصت نکردم لبخندم را جمع و جور کنم.
گلدان شمعدانی را برداشت و روبروی من ایستاد و گفت:
نگاه کن! این گل ها هیچ شکل رزهای تازه ای نیستند که دیروز خریده ام. من عاشق عطر و بوی رز هستم. جوان، نورسته، خوشبو و با طراوت. گل های شمعدانی هرگز به زیبائی و شادابی آنها نیستند، اما می دانی تفاوتشان چیست؟
بعد، بدون این که منتظر پاسخم باشد اشاره ای به خاک گلدان کرد و گفت:
اینجا! تفاوت اینجاست. در ریشه هائی که توی خاک اند. رزها دو روزی به اتاق صفا می دهند و بعد پژمرده می شوند، ولی این شمعدانی ها، ریشه در خاک دارند و به این زودی ها از بین نمی روند. سعی می کنند همیشه صفابخش اتاقمان باشند.
چرخی زد و روی یک صندلی راحتی نشست و کتاب مورد علاقه اش را به دست گرفت.
کنارش رفتم و گونه اش را بوسیدم. این لذت بخش ترین بوسه ای بود که بر گونه یک گل شمعدانی زدم.

به نقل از صفحه "یادداشت های بی تاریخ" دکتر صدرالدین الهی در کیهان لندن



Friday 19 October 2012

بلاغت كلام در قرن سوم هجری

 
معجزه زبان پارسی، درشعری که در قرن سوم هجری سروده شده است:

مهتری گر به کام شیر در است
شو خطر کن ز کام شیر بجوی
 یا بزرگی و عز و نعمت و جاه
یا چو مردانت، مرگ رویاروی
 
 شعری از حنظله بادغیسی از نخستین شاعران و گویندگان زبان پارسی 
 به روایت از کتاب چهار مقاله اثر نظامی عروضی سمرقندی
 

ناحیه ء بادغیس در کشور افغانستان

ساغرو صراحی آکوستیکی

 
 
 

نام عالی قاپو از دو کلمۀ عالی و قاپو که در کنار هم معنای " سر در بلند" را می دهند، تشکیل شده است. در تالار های قسمت جلوی بنا، مجاور به میدان نقش جهان اصفهان، نمایش های باشکوه دوران صفوی از مراسم چوگان تا سان قشون، چراغانی ها و نمایش پهلوانان قابل رویت بودند. اما تنها جشن و سرور میدان نقش جهان، ساکنان اشرافی کاخ عالی قاپو را سرگرم نمی کرد. بنای عالی قاپو نیاز به ساخت تالار هایی داشت که از هیاهوی شهر و میدان منفک بودند. علاوه بر این فلسفۀ ساخت این بنا، بر مبنای ایجاد آن " درگاه بلند" که از نامش بر می آمد، شکل گرفته بود و اضافه نمودن طبقات جدیدتر طرح بنا را تکمیل می کرد.
در مراحل بعدی ساخت تاریخی عالی قاپو، طبقۀ ششم بصورت حجم برج شکلی به بنا اضافه شد و آن را به تالار موسیقی اختصاص دادند. این تالار بر مبنای شناخت نسبی علوم در دوران صفوی از فیزیک صوت ساخته شد. محفظه های میان تهی به شکل ساغر و جام شراب در دیواره ها و سقف تالار ایجاد شدند. هر فضای تو خالی که در دل مقرنس ها تعبیه شده بود دارای حجم متفاوتی بود و طنین صوتی در هر یک از آنان فرکانس متفاوتی پیدا می کرد و این خود صدایی پر حجم را تولید می نمود. می گویند زمانی که نوازندۀ تکنوازی در این تالار اقدام به نواختن می کرد، طنین صوتی تک ساز او، چنان در فضای تالار منعکس می شد که گویی گروهی با او هم نوازی می کردند.
گچبری های تو خالی و مشبک به شکل ساز، وظیفۀ تنظیم و پخش صدا را بعهده داشتند و در واقع این اشکال مجوف و میان تهی از ویژگی های آکوستیکی برخوردار بودند. به همین دلیل این تالار را اتاق صوت نیز می نامیدند که به نوعی همان کار استودیو های ضبط کنونی را انجام می داد. گچبری های آکوستیکی همان نقشی را ایفا می کردند که امروزه لایه های عایق صدا که از بافت های متخلخل و اسفنجی برخوردارند، انجام می دهند. این تکنیک مرسوم به لانه زنبوری، شیوۀ سنتی و تجربی معماران ایرانی برای حل مشکلات صوتی بود. تالار صوت با نقش های نفیس گچبری، بهره گیری از اشکال کنگره دار، قرنیز های ظریف و پیش آمدگی های باریک در دیواره ها و سقف، برجسته ترین قسمت کاخ عالی قاپو محسوب می شود.
 
 

 
 
 

Sunday 14 October 2012

مدخل

 

 
طبیعتی سرد ودور
  خشک و تنها
 در معصومیت یک نگاه
 به سفیدی افق
 به سیاهی شاخه ها
 به تنگی مدخل 
 

عکاس :كسري بهفروز
دانشجو رشته معماري دانشگاه تبريز

Monday 1 October 2012

نازنین آقاخانی




نازنین آقاخانی 30 ساله است. ایرانی الاصل، متولد وین پایتخت اتریش که به گفتۀ خودش اگر زادۀ آنجا باشی چاره ای جز موسیقی کلاسیک نداری. او پیانیست، رهبر ارکستر و شاگرد" توماس کریستیان داوید"  استاد برجستۀ موسیقی و آهنگسازبزرگ اتریشی است.
موسیقی از نظر او نوای طبیعت است. صدای زمین و آسمان است. از طبیعت برای حرفه اش مایه میگیرد و با چشمان ماه و خورشید به موسیقی می نگرد.
ادامۀ حرفۀ نوازندگی در کنار کار رهبری ارکستر در مراحل پیشرفتۀ تخصصی امری است غیر ممکن. نوازندگی پیانو یا رهبری ارکستر؟ سرانجام باید یکی را برگزید، اما کدامیک؟! زمانیکه نازنین تخصص رهبری ارکستر را بر نوازندگی ترجیح داد، در کنارسازش اشک ریخت و با پیانوی خود حرف زد و گفت:" مرا ببخش، میدانم برایمان سرانجام راهی نو پیدا خواهد شد".

به توصیۀ لوریس چکناواریان نازنین آقاخانی  برای رهبری ارکستر سمفونیک تهران به ایران دعوت می شود. او در سال 1390 عازم ایران می گردد. در اینجا بیوگرافی بانوی جوان هنرمند ابعاد تازه ای به خود میگیرد که با فرهنگ و تاریخ ایران زمین گره خورده است. جایگاه زن در فرهنگ ما از ضعیفۀ حقیر، موجود کمتر و سرگرمی جنس مخالف تا جای و مقام بانوی ایرانی فرسنگها فاصله دارد و حاکی از درد غبارآلود قرون و زخمی کهن است. زن در تاریخ ایران قربانی قانون گریزی و نابرابری اجتماعی است و بی جهت نیست که نام اولین زنان در تخصص های گوناگون، زرین فام، در سلسلۀ حوادث و وقایع تاریخ ما ثبت گردیده است. از"قرة العین" نخستین زنی که حجاب را برداشت، "صدیقه دولت" اولین زن روزنامه نگار که مجلۀ " زبان زنان" را منتشر کرد، تا "عفت تجاری" و "انوشۀ انصاری" اولین زنان خلبان و فضانورد ایرانی، نام دیگری به زنجیرۀ بانوان ماندگار افزوده می شود. نازنین آقا خانی اولین زن رهبر ارکستر در ایران می گردد. رسالت او در چنین جایگاهی در شرایطی تحقق یافته است که محدودیت های زنان هنرمند ایرانی، آنان را از ارائه و اشاعۀ هنر خود محروم ساخته و این رسالت های نوین و نقش آفرینی ها تازه اول کار زن ایرانی است. تازه آغاز راه اوست و شاید هم پیش آغاز...     


         



نازنین آقا خانی اولین زن رهبر ارکستر در ایران در حال رهبری ارکستر سمفونیک تهران



 
 
 
 
 
 
 
 

Friday 28 September 2012

رسیدن؛ همه چیز را خراب میکند عزیز- رضا کاظمی

 
 
دلم روودخانه می‌خواهد؛ جاری. خروشان. روو به‌راه.

تو آن‌سوویِ روود بروی، من این‌سوو. موازی و هم‌راه، و شانه داده به شانه‌ی روود.

و روودخانه، هرچه برود به هیچ پلی نرسد. و به هیچ دریایی نریزد. به هیچ دشتی.

دلم روودخانه می‌خواهد؛ جاری، خروشان، روو به‌راه.
که فقط برود، و ما دو سوویِ آن، چشم دوخته به‌هم، هم‌راش برویم. و هیچ‌کجای روود به هم نرسیم.
رسیدن؛ همه چیز را خراب می‌کند عزیز!
*
دلم خاک می‌خواهد؛ نَرم. رَوَنده. ماسه‌ای.
دراز بکشم روویِ زمین. به‌روو. سرم را بگردانم به چپ. چانه‌اَم را به راست، و گوشم را بچسبانم به خاک. و صدایی بشنوم شبیه صدای قطار. تلق. تلق. تلق. که بخواهد بیاید توویِ ایستگاهی نزدیکای من، مسافری پیاده کند. مسافری که نمی‌خواهم. رسیدنی که دوست ندارم. انتظاری که نمی‌کشم.
دلم خاک می‌خواهد؛ نَرم. رَوَنده. ماسه‌ای.
بنشینم روویِ زمین، مُشتی خاک بردارم بیاورم بالا مقابل چشم‌هام، و تا بخواهم بازش کنم ریخته باشند از درزها و لابه‌لای انگشت‌هام. و من مثل کودکی بشوم که برقِ شادی بیاید بریزد توویِ چشم‌هاش. و دوباره مشتی خاکِ نرم... و دوباره... دوباره...
دلم خاک می‌خواهد؛ نَرم. رَوَنده. ماسه‌ای؛ نه مسافری که قطار بیاورد، پیاده کند، برساند.
رسیدن؛ همه چیز را خراب می‌کند عزیز!
*
دلم آسمان می‌خواهد؛ آبی. گسترده. بی‌انتها.

و پرنده‌ای نوپَر، که من باشمْ کنار پنجره‌ای نشسته منتظرِ تلنگری برای آغاز. و کنار پنجره‌ی روو به ‌روو، تو باشی: پرنده‌ای نوپَر، آماده‌‌ی پرواز. و آسمانْ پیش روویِ‌مان باشد. در قاب چشم‌های‌مان.
دلم آسمان می‌خواهد؛ آبی. گسترده. بی‌انتها.
تلنگری برایم کافی‌ست. تلنگری برایت کافی‌ست. و آسمان، که چه‌قدر جا برای پرواز دارد. من این‌سووی آسمان بپرم به‌هوای آن‌سووی آسمان که تو باشی. و اما، هیچ‌گاه بال‌های‌مان به هم نَساید. نرسد. تنها، دورادور هوای هم را داشته باشیم. جای پرواز برای همه هست، و آسمان هم که بخشنده. اما بگذار تنها بپریم. تو آن‌سوویِ آسمان، من این‌سوو. و نخواه کنارِ هم، بال در بالِ هم پرواز کنیم. نخواه وقتِ خسته‌گی‌ها، افتادن‌ها، سررفته‌گی‌هامان، به‌سووی هم بیاییم، به هم برسیم؛ زیرِ بالِ هم را بگیریم. بگذار تنها پریدن را تا انتهای بی‌انتهای آسمان تجربه کنیم.
رسیدن؛ همه چیز را خراب می‌کند عزیز!
*
دلم آسمان می‌خواهد. آبی. گسترده. بی‌انتها.
دلم خاک می‌خواهد؛ نَرم. رَوَنده. ماسه‌ای.
دلم روودخانه می‌خواهد؛ جاری. خروشان. روو به‌راه




 
شعر و دکلمه: رضا کاظمی