Wednesday, 27 July 2011

رویایی اسرارآمیز، ازجنس شیشه و سفال


 
از مجموعه عکس های برجا مانده آنتوان سوریوگین عکاس روس عصر قاجار

موزۀ آبگینه سرگذشت دردناک زن در تاریخ پادشاهی ایران است. بازدید کننده محو ظروف زرین فام سفالی و بشقاب های لعاب دار، با تراش ها و شیارهای برجستۀ رنگین میشود. بروی اتیکت و برچسب های اشیاء موزه، شرحی از تاریخ ساخت و محل کشف شان، توضیحاتی از اندازه ها مثلا ارتفاع و قطر دهانه و سرانجام اطلاعاتی از مواد تشکیل دهنده آنها دیده می شود. ذهن مشاهده کننده بی شک به جنبۀ تاریخی و تکنیک ساخت اشیاء معطوف می گردد. اما عبارات و واژه ها، رنگها و تزیینات، انسان را به عالم دیگری سیر میدهند.

در این موزه لحظه ای در عالم خیال به نحوۀ استفادۀ پیاله و جام شراب پشت ویترین درتصورات خود غوطه ورشدم. از تالار بلور به تالار زرین، از تالار لاجورد به تالار صدف کشیده شدم و در رویایی اسرارآمیزاز از جنس شیشه و سفال فرو رفتم، . میخکوب به تنگی سفال، با لعاب رنگارنگ فیروزه ای و قلم مشکی با طرحی مشبک و یک دهانۀ  سرخروس خیره گشتم. روی بدنۀ آن تنگ متنی بود از یک رباعی:

یارم چو ازاین عزم سفر می آید
برمن همه خوشدلی به سر می آید
گلگون سر شکم که چو آبست روان
از گرم روی برروی در می آید

از خواندن اشعار سرایندگانی چون شمس الدین طبسی و جمال الدین اشهری روی ظروف، اشک زنی را به یاد  آوردم که در حرمسرای صفوی با قلبی شکسته و سرنوشتی کور به ماتم نشسته بود. زنی نه چندان زیبا و نه سوگلی حرم، با آویز و گردنبند سفالی و النگوی شیشه ای که به عطردان و گلاب پاش خود ور میرفت. عطردان لاجوردی اش که برای نگهداری روغن های گیاهی و مواد آرایشی آن زمان استفاده می شد تا شاید بتواند وظیفۀ بزم آرایی و اسباب  ساز و آواز پادشاه را فراهم آورد. کمی جلو تر مجموعه ای از ظروف آجیل خوری و جام های استوانه ای شیشه ای ردیف شده بودند. درسایه پندار، صحن بزمی برپا و نمایان بود. شاه عباس دوم صفوی  شیفتۀ زنان ارمنی سفید روی جلفا  به تجویز پزشکان شراب می نوشید و به اعمال ناشایست و وحشیانه ای دست می زد و رقاصان و کنیزکان درباری را به رقص بر روی شیشه های شکسته مجبور می کرد.

روبروی آمفورا قرار گرفتم.  ظرفی را که طرح آن از ظروف یونان و روم باستان الهام گرفته شده بود. مکثی کردم. آمفورا با بدنۀ گلابی شکل به پایه های برجسته ای منتهی می شود و دو دستۀ کامل و منحنی شکل دارد که از زیر لبه شروع شده و تا برجستگی شانه آن ادامه می یابد. قلیانی را دیدم که متعلق به ملکۀ مادر بود، قلیانی از نظر قدمت و ارزش تاریخی بی نظیر. این شئ توطئه های زنان را علیه هم که در قصه های حرمسرا آز آنها خوانده ایم به خاطرم آورد. در این قصه ها نه همه زنان حرمسرا قلیان داشتند بلکه تنها سوگلی ها دارای اشیاء مخصوص بودند. جاسوسی و خبرچینی زنان علیه یکدیگر، کینۀ و حسادت غلامان و خواجه گان درباری به آنها، قصۀ مادران داغدار حرمسرا که نوزادانشان را جدا میکردند تا مبادا پادشاه شوند و پایان غم انگیز جگرگوشه گان که از شیر مادر محروم  می شدند و سربه نیست، همه پرشتاب از نظرم گذشت.
زندگی در حرمسرای شاهان برای دوشیزگان پرامید که در آرزوی زندگی بی دغدغه شاهی به دربار آمده بودند و هر روز از توان فکری و جسمی آنان کاسته میشد، سرابی بیش نبود.
موزه آبگینه با خطوط رنگارنگ موجدارش، با آن تراش های دولوزی ظروف و با آن نقوش پرواز و پرنده و رویا های لاجوردی اش، سرنوشت افسانه ای زنان درباری دورۀ ساسانی، سلجوقی و قاجار را برایم به تصویر کشاند...

و خواندم و خواندم
و خیره شدم:
ای سیم بر لعل لب آخر روزی
ای وصل تو اصل طرب آخر روزی
ای روی تو همچو روز آخر یک شب
ای زلف تو مانند شب آخر روز
ای رای تو سال و ماه آزردن من
فارغ ز من و شاد به غم خوردن من
گفتی نکنم با تو دگر بد عهدی
این نیز نکردن تو در گردن من
 
متن رباعی بر روی بشقاب تو گود سفالی ، سدۀ 7 هجری قمری، موزه آبگینه