"آلکساندره
فارتو اکا ویلس" طراح پرتقالی با خراشیدن دیوارهای متروک شهر آثار
شگفت انگیزی را طراحی کرد. او علاوه بر روی دیوار، روی چوب، کاغذ، فلز و بیلبورد
نیز کار کرد. آثار او درمسکو، لندن و شهر های ایتالیا و پرتقال در سطح خیابان های
شهر به نمایش گذاشته شدند.آلکساندره دیوارهای شهر ها را تراشید و با متّه پرتره
های انسانی را روی آنها حک کرد. اما شهر با آلکساندره چه کرد و او با شهر چه؟
شهر شلوغ بود و فضای شهر
الهام بخش. چشم های حکاکی شده پرتره های هنرمند بر روی دیواره ها
با تردید و هراس به عابرین می نگریستند و مردمک نگاه هشان، روی دیوارهای شهر
خراش می خوردند. پرتره ها نگران و اندیشناک به نظارۀ شهرنشینان غافل می
نشستند، به دوندگی های آنان با اندوه خیره می شدند و با آشفتگی خیال، در
خاموشی دل دیواره ها می گریستند . قیود شهری به رویشی وحشی، بی قانونی و هرج و
مرج مجوز میداد و لطافت زندگی را پنهان می نمود. برای بدست
آوردن لقمه نانی ناچیز عبوراز انسانیت به امری عادی و روزمره تبدیل می شد.
شهر شلوغ بود. صدای بوق ماشین ها گوش را
کر می کرد. گذر ترافیک سنگین، راه ها سد شده بود. هوا آلوده و پر دود و درد بود.
طفلی دوره گرد به دنبال واکس زدن کفش های مردم می دوید. مرد رهگذری که نیازی
به تمیز کردن کفش هایش نداشت با ترحم و تردید زیاد، به دنبال سکه ای،
دست در جیب خود کرد. چیزی نیافت. زمان برای دست کردن در جیب دیگر تنگ بود.
مرد گذشت و طفل واکس زن هم. قلب کوچک پسرک دوباره چشم شد و درپی قدم های
دیگر و پا های دیگر، در جستجوی کفش ها ی کار کرده و بی جلا براه افتاد.
و این پرتره ها مردم عجول و از خود بی
خود شهر شلوغ را دمی به مکث و تفکر وا داشت که تا اندکی به گونه ای فلسفی به زندگی
کم اهمیت و سطحی رایج بنگرند. عمرشان دربستر زمان، آنی بیش نبود وآنچه که
می ماند همین نگاه روی دیوار بود. این مشغلۀ های کاری، این حرص و آز، این
رقابت ها و افزون خواهی ها همه گذرا بودند. هرچند که کسب و معاش
همچنان ناگزیر می نمود وحکم شهر آن را ایجاب می کرد، اما دل این دیواره ها خیلی پر بود. گویی که می خواهند به حرف آیند، نه به فریاد و جار
زنند که ظلم است. ظلم است در این شهر.
آنچه که طراح پرتقالی آلکساندره فارتو
اکا ویلس آفرید یک نوع رئالیسم شهری بود. او شهر را به آتلیه و آتلیه را
به شهر منتقل کرد. چشمان مردمان شهر به جای دیدن خرابه ها و دیوارهای متروک
به پرتره های انسانی معطوف شد و آثار طراح
نگاه پرشتاب عابر را تلطیف کرد. هنری موجودیت یافت که از یک مشت
سنگ و آجر و گرد و خاک، ارزش آفرید. انسان شهر شلوغ را به فکر واداشت و به
چراهایی که در جستجوی پاسخ های حکیمانه اند، سوق داد.