Wednesday, 27 July 2011

رویایی اسرارآمیز، ازجنس شیشه و سفال


 
از مجموعه عکس های برجا مانده آنتوان سوریوگین عکاس روس عصر قاجار

موزۀ آبگینه سرگذشت دردناک زن در تاریخ پادشاهی ایران است. بازدید کننده محو ظروف زرین فام سفالی و بشقاب های لعاب دار، با تراش ها و شیارهای برجستۀ رنگین میشود. بروی اتیکت و برچسب های اشیاء موزه، شرحی از تاریخ ساخت و محل کشف شان، توضیحاتی از اندازه ها مثلا ارتفاع و قطر دهانه و سرانجام اطلاعاتی از مواد تشکیل دهنده آنها دیده می شود. ذهن مشاهده کننده بی شک به جنبۀ تاریخی و تکنیک ساخت اشیاء معطوف می گردد. اما عبارات و واژه ها، رنگها و تزیینات، انسان را به عالم دیگری سیر میدهند.

در این موزه لحظه ای در عالم خیال به نحوۀ استفادۀ پیاله و جام شراب پشت ویترین درتصورات خود غوطه ورشدم. از تالار بلور به تالار زرین، از تالار لاجورد به تالار صدف کشیده شدم و در رویایی اسرارآمیزاز از جنس شیشه و سفال فرو رفتم، . میخکوب به تنگی سفال، با لعاب رنگارنگ فیروزه ای و قلم مشکی با طرحی مشبک و یک دهانۀ  سرخروس خیره گشتم. روی بدنۀ آن تنگ متنی بود از یک رباعی:

یارم چو ازاین عزم سفر می آید
برمن همه خوشدلی به سر می آید
گلگون سر شکم که چو آبست روان
از گرم روی برروی در می آید

از خواندن اشعار سرایندگانی چون شمس الدین طبسی و جمال الدین اشهری روی ظروف، اشک زنی را به یاد  آوردم که در حرمسرای صفوی با قلبی شکسته و سرنوشتی کور به ماتم نشسته بود. زنی نه چندان زیبا و نه سوگلی حرم، با آویز و گردنبند سفالی و النگوی شیشه ای که به عطردان و گلاب پاش خود ور میرفت. عطردان لاجوردی اش که برای نگهداری روغن های گیاهی و مواد آرایشی آن زمان استفاده می شد تا شاید بتواند وظیفۀ بزم آرایی و اسباب  ساز و آواز پادشاه را فراهم آورد. کمی جلو تر مجموعه ای از ظروف آجیل خوری و جام های استوانه ای شیشه ای ردیف شده بودند. درسایه پندار، صحن بزمی برپا و نمایان بود. شاه عباس دوم صفوی  شیفتۀ زنان ارمنی سفید روی جلفا  به تجویز پزشکان شراب می نوشید و به اعمال ناشایست و وحشیانه ای دست می زد و رقاصان و کنیزکان درباری را به رقص بر روی شیشه های شکسته مجبور می کرد.

روبروی آمفورا قرار گرفتم.  ظرفی را که طرح آن از ظروف یونان و روم باستان الهام گرفته شده بود. مکثی کردم. آمفورا با بدنۀ گلابی شکل به پایه های برجسته ای منتهی می شود و دو دستۀ کامل و منحنی شکل دارد که از زیر لبه شروع شده و تا برجستگی شانه آن ادامه می یابد. قلیانی را دیدم که متعلق به ملکۀ مادر بود، قلیانی از نظر قدمت و ارزش تاریخی بی نظیر. این شئ توطئه های زنان را علیه هم که در قصه های حرمسرا آز آنها خوانده ایم به خاطرم آورد. در این قصه ها نه همه زنان حرمسرا قلیان داشتند بلکه تنها سوگلی ها دارای اشیاء مخصوص بودند. جاسوسی و خبرچینی زنان علیه یکدیگر، کینۀ و حسادت غلامان و خواجه گان درباری به آنها، قصۀ مادران داغدار حرمسرا که نوزادانشان را جدا میکردند تا مبادا پادشاه شوند و پایان غم انگیز جگرگوشه گان که از شیر مادر محروم  می شدند و سربه نیست، همه پرشتاب از نظرم گذشت.
زندگی در حرمسرای شاهان برای دوشیزگان پرامید که در آرزوی زندگی بی دغدغه شاهی به دربار آمده بودند و هر روز از توان فکری و جسمی آنان کاسته میشد، سرابی بیش نبود.
موزه آبگینه با خطوط رنگارنگ موجدارش، با آن تراش های دولوزی ظروف و با آن نقوش پرواز و پرنده و رویا های لاجوردی اش، سرنوشت افسانه ای زنان درباری دورۀ ساسانی، سلجوقی و قاجار را برایم به تصویر کشاند...

و خواندم و خواندم
و خیره شدم:
ای سیم بر لعل لب آخر روزی
ای وصل تو اصل طرب آخر روزی
ای روی تو همچو روز آخر یک شب
ای زلف تو مانند شب آخر روز
ای رای تو سال و ماه آزردن من
فارغ ز من و شاد به غم خوردن من
گفتی نکنم با تو دگر بد عهدی
این نیز نکردن تو در گردن من
 
متن رباعی بر روی بشقاب تو گود سفالی ، سدۀ 7 هجری قمری، موزه آبگینه  
 

Tuesday, 26 July 2011

مولداو همچنان پرخیز و خروش



مولداو، دومین قطعه از شش بخش پوئم سمفونیک سرزمین مادری است که توسط آهنگساز رمانتیک چک اسمتانا ساخته شده است. مولداو نام رودخانه ای است که در منطقۀ بوهم چک از دو چشمۀ اصلی تغذیه می شود و سپس به رودخانۀ بزرگتر آلب که یکی از آبراه های اصلی اورپای مرکزی است می پیوندد.
نوای این قطعه مسیر مولداو را از دو چشمۀ سرد و گرم با دو صدای فلوت آغاز میکند. مولداو از دو چشمه به  جریان یگانۀ رود تبدیل میگردد. تم اصلی و معروف قطعه نواخته می شود. رود مولداو با این نوای مسلط از مناطق جنگلی عبور میکند. صدای تیراندازی شکارچیان با صدای هورن و ترومپت شنیده می شود و سپس رودخانه به مزارع روستایی میرسد و نوای رقص پولکا و عروسی دهقانان به گوش میرسد. پس از آن ساز های زهی حرکت آرام رود را زیر نور مهتاب مینوازند. آما این ساز ها به تدریج اوج میگیرند و رودخانۀ مولداو پس از برخورد با تخته سنگها پیروزمندانه وارو شهر پراگ میگردد. دوباره تم اصلی مولداو نواخته می شود و مولداو به رودخانۀ بزرگتر آلب میپیوندد.
این پیوند گویی شرح پیروزی مردم چک به ارتش نظامی اتریش در سال 1862 میلادی است. اسمتانا که پس از دوران شکست شورش ملی به سوئد مهاجرت کرده بود، پس از این پیروزی دوباره به کشورش بازگشت و آثار خود را برای مردمش به عنوان رهبر ارکستر ملی در شهر پراگ اجرا کرد. اکثر آثار زیبای او در دوران ناشنوایی او سروده شده است و این محدودیت اسمتانا را از کار و آفرینش باز نداشت. اما زندگی بی رحم تر از این ها است وگویی سر کین دارد. اسمتانا پس از یک بیماری وحشتناک و تحمل شکنجه های جسمی بسیار از جهت روحی نیز بیمار شد و در آسایشگاه شهر درگذشت.
مولداو همچنان پرخیز و خروش با امواجی جوشان به آبی ها میپیوندد و برای مردم چک پر الهام و نویدبخش است.

Saturday, 23 July 2011

ساری گلین

 
"ساری گلین" از ترانه های مردمی، مردمان آسیای میانه - ارامنه، عراقی ها، ترک ها، کُرد ها و ایرانی هاست. با گوش همه ما ایرانی ها اشناست. حتی فارس زبان ها، اگر معنای اشعار ترکی آن را هم نمی دانند، ابیات اولیه آن را به ترکی و یا ارمنی می خوانند. پیش از انقلاب، آن را ترجمه به فارسی کرده و یکی دو تن از خوانندگان روز- از جمله ویگن- آن را اجرا کردند، اما این اجراها نیز نتوانست به پای اجرای اولیه آن به زبان ترکی برسد. بویژه که عالیم قاسیم اف خواننده شهیر آذربایجانی آن را جاودانه خواند.
ارامنه می گویند، این ترانه از آن ملت ماست و آذربایجانی ها می گویند، خیر! مال مردم ماست. هم اجرای آن به زبان ارمنی هست و هم به زبان آذربایجانی...
"ساری گلین" که ما فارس ها آن را "سارا گلین" می نامیم، ملودی بسیار ساده ای دارد و با همین سادگی تا اعماق روح نفوذ می کند. همین است که نسل به نسل، سینه به سینه حفظ و منتقل شده است.
"ساری" یعنی "زرد"  یا به قول فرنگی ها " بلوند" و "گلین" یعنی" تازه عروس". ترکیب آنها، به ترانه ای تبدیل شده که شبیه یک نمایشنامه ساده عشقی است. چیزی شبیه تابلوهائی که میرزاده عشقی سرود و البته بسیار ادیبانه و شاعرانه. تابلوی "مریم" او را حتما بخوانید که ظهور شعر نیمائی را بشارت می دهد. عشقی واژه ها و ترکیب های نوئی را برای نخستین بار در شعر ایران آورد. مثلا ابر غروب پائیزی را به "پنبه آتش گرفته" تشبیه کرد که تا آن زمان در شعر ایران سابقه نداشت. در این تابلو که به نمایشنامه منظوم (مسمط) می ماند و بسیار تحت تاثیر شاعر بزرگ طبیعت، یعنی "منوچهری" است، خواننده با بهار و پائیز دره های در بند و توچال در کوه های شمال تهران آشنا می شود.

آغاز تابلوی مریم با بهار:

اوائل گل سرخ است و انتهای بهار
نشسته ام سر سنگی، کنار یک دیوار
...
و مرگ مریم، در پائیز:

دو ماه رفته ز پائیز و برگ ها همه زرد
فضای شمران ز باد مهرگان پر گرد
هوای دربند از قرب ماه آذر سرد
پس از جوانی پیری بود، چه باید کرد؟
بهار سبز، به پائیز زرد شد منجر

....

ترور و اعدام چهار شاعر معاصر ایرانی، ضربه بزرگی به شعر ایران بود. میرزاده عشقی که به جرم مخالفت با تمرکز قدرت در دست رضاشاه، بدستور او در خانه اش که اتفاقا در فاصله کمی از خانه فروهر ها قرار داشت ترور شد. مرتضی کیوان که راهنمای همه شعرا و نویسندگان دوران خود بود و درکودتای 28 مرداد تیرباران شد. خسرو گلسرخی که متاسفانه هنوز هم خانم شکوه میرزادگی نمی گوید در خانه اش چه گذشت که به دستگیری و اعدام گلسرخی انجامید. و سرانجام، سعید سلطانپور که در جمهوری اسلامی اعدام شد. بگذریم از قتل های زنجیره ای که خود داستان دیگری است.
بهر روی، داشتم درباره "ساری گلین" می نوشتم که رفتم به دنیای افسوس.  


 
 
ساری گلین روایت دختری است با موهای روشن و بور که از کوهستان آمده. عروسی است از بلندی ها، از خورشید، در لباسی زرد.
نام هائی چون"عروس"، "زرد"، "بور"، " کوه"، "دختر" و اصطلاحاتی چون "تازه وارد"...، همه و همه واژه هایی است که چون جاده ابرایشم، فرهنگ کُردی، ارمنی و ترکی را به یکدیگر وصل کرده است. کسی نمیداند که در این ترانه کدام واژه از کدام سوی آسیایه میانه وارد و از آن به فرهنگ کدام منطقه منتقل گشته است.
در کشور ما هم، بویژه در دو دهه اخیر، جوانان در جستجوی فرهنگ نا آلوده به فرهنگ عربی، ملودی این ترانۀ زیبا را با شعر "پاییز آمد " در کوهستان می خوانند. این ترانه با اینکه مضمون غیر سیاسی دارد، همواره توسط مبارزین راه آزادی هم زمزمه شده است. ترانه ای که سال پیش توسط سه زندانی زن، سیلوا هارتوریان، شیرین علم هولی و بهارۀ هدایت به زبان های ارمنی، ترکی و فارسی در زندان خوانده شد. شیرین پس از خواندن این ترانه با قلبی پر ز مهر و غرق در رویای آزادی به سفری بی پایان رفت و اعدام، زمزمۀ ترانه اش را بلعید.
اما به روایتی، ساری گلین قصۀ عشق مرد مسلمان ترکی است که به یک زن ارمنی دل می بندد. نماد آسیایی این دلبستگی های حرام قومی و مذهبی به نوعی  رومئو و ژولیت شرقی را تداعی می کند. تاًثیر این ترانه در فرهنگ های ارامنه و ترک زبان به قصۀ عشق محزون آنها محدود نمی شود. بلکه فراتر از آن رفته و به همدردی مردمان این فرهنگ ها با یکدیگر  می انجامد. زیرا آنها شاهد نسل کشی ارامنه در دوران ترکیه عثمانی بوده اند. این ترانه نوعی مظهر نزدیکی و غمخواری مردمان این دو فرهنگ است که جدا از سیاست و دولت ها در دوره های گوناگون تاریخ در سوگ هم شریک بوده اند.
خلق های ترک زبان همواره با چشمان گریان  پرستوهایی را که بسوی ارمنستان پرواز میکنند  را دنبال میکنندکه به آشیان خود باز خواهند گشت... اگر این آشیانه نابود هم شده باشد، پرستو ها باز برمی گردند.

بند دوم ترانه معروف "یار مبارک بادا" را اگر با دقت گوش کنید، تقریبا مضمونی مشابه سارا گلین دارد. همیشه بند اول را در عروسی ها زده و خوانده اند و از بند دوم به سادگی عبور کرده اند. این بند، برخلاف بند اول، نه از زبان دامادی که عروسش را به حجله می برد، بلکه از زبان عاشقی است که معشوقه اش به خانه بخت مرد دیگری می رود. آنجا که با ناله می خواند:
آن یار من است، که می رود سر بالا
دستش نزنید شاخ گل رعنا را
که اگر داماد می خواند، باید می گفت "این یار من است که می برم سربالا". تا حالا دقت کرده بودید؟
...

ترجمه فارسی ساری گلین

گیسو را نمی بافند
گل را غنچه نمی چینند
عروس موطلائی
این عشق چگونه عشقی است؟

چه کنم آخر ، چه کنم آخر
عروس موطلایی

از امتداد این دره
چوپان بره را برگردان
چه میشه اگر روزی ببینم
روی یار نازنینم را؟
چه کنم آخر ، چه کنم آخر
عروس موطلایی

عاشق هجران کشیده سال ها
شانه جدا شده از موها
یک روز هم نمی توانستم دوری را تحمل کنم
شدم هجران کشیده سال ها
چه کنم آخر چه کنم آخر
عروس موطلایی
 

Friday, 22 July 2011

کم، زیاد است

" میس فن در روهه" پدر آسمان خراش و طراح غول های شیشه ای و فولادی و بلوک های بلند ساختمانی، تابع معماری فضای باز بود. او از معماری شیشه، طراحی شفاف و بی غل و غش و استفاده از مواد و مصالح ناب و اصیل پیروی می کرد. در معماری ضد پیچیدگی بود، ضد پرداخت به جزییات و تزیینات، ضد استفاده از دکور های متنوع و رنگ های  گوناگون.
جملۀ معروف " کم، زیاد است" حاوی فلسفۀ ساختاری "میس" بود. اینکه:

 فرم باید
" حداقل" باشد
ابعاد و مواد "حداقل"
فضا در قالب شیشه
برای نمایش تفکری نوین
برای ارائه زندگی مدرن

و بگذار همه چیز در معرض دید باشد
آنقدر که گرد و غبار را ببینیم

 
"میس فن در روهه" بعد ها مدیریت مدرسه هنری " بأهأس" را به عهده گرفت و تمام تلاش خود را به کار گرفت تا این مدرسه را از زیر نفوذ نازیسم و گشتاپو در آورد. اما این مدرسۀ هنری در سال 1933 با برچسب بلشویسم توسط نازیها تعطیل شد.
 
" میس" عقیده داشت خلقت بر اساس تئوری نیست و آن را باید در عمل جستجو کرد و یافت. هرچند او به تدوین فلسفه و تجزیه و تحلیل تئوری معماری می پرداخت، اما خلاقییت را ترکیبی از تجربه و الهام از محیط می جست.
 
عینیت غیر قابل پیش بینی و نسبیت شناخت را در مقابل اصول بافتۀ ذهن و تئوری های از پیش تعیین شده قرار می داد و برای گزینش اول ارزش در خوری در بوجود آوردن حس خلاقیت انسانی قائل می شد.

Monday, 18 July 2011

گذر پیچ در پیچ نگاه

 
 
سال 1929، آرشیتکت آلمانی- آمریکایی "میس فن در روهه" نمایشگاه بین المللی بارسلون را با عنوان "پاویلییون آلمانی"  طراحی کرد. این اثر به سبب استفاده از مواد غیر معقول زمان خود، مانند فولاد، شیشه، سنگ مرمر و  سنگ تراورتن، نقطۀ عطفی در شکل گیری معماری نوین محسوب می شود که همزمان و پس از پایان طرح، مورد انتقاد سازندگان سنتی زمان خود قرار گرفت. پس از جنگ جهانی اول که آلمان توانست دوباره از زمین برخاسته و اقتصادش روی پای خود بایستد، این ساختمان قرار بود به عنوان غرفۀ جهانی آلمان، به سمبل فرهنگی عصر جدید و سیاست نوین دولت پس از جنگ تبدیل گردد، اما خوشبختانه  دولت آلمان  آن را فروخت و این ساختار که بصورت موقتی بنا شده بود، تا حدی ویران شد و بی نام و نشان ماند. در سال 1980 از سوی شهرداری بارسلون با استفاده از عکس های سیاه و سفید و نقشه های طراحی های قدیمی دوباره بازسازی شد. گرچه نام غرفۀ آلمانی روی آن ماند. بعدها به نگاره ای از خلاقیت بدون مرز بشری تبدیل شد.

در این طرح نصب دیواره ای از سنگ مرمر بصورت نامتقارن و آسیمتریک فضاها را تقسیم، اما در عین حال در هم جاری می کند. سقف بتنی کم ضخامت؛ ترکیبی از سطوح افقی و عمودی  را تحت پوشش خود قرارمیدهد. مجسمۀ برنزی، المثنی ای از  اثر "جورج کلب" این خطوط عمود بر هم را، در هم شکسته، فضای دراماتیک و اسرار آمیزی را می آفریند. دیواره ها و کف ها فضای داخل و خارج را درهم می آمیزند. این دیواره ها نه تنها نقش جدا کننده دارند، بلکه مهمانان این اثر هنری را هدایت و حرکت آنان را تنظیم می کنند. راهشان را گسترده و یا محدود ، آنان را دعوت به ایستایی یا حرکت می نمایند.

زندگی در پاویلییون آلمانی اسرار آمیز و تهیج کننده است. جاسازی آینه ها و انعکاس آنها و اینکه کدام دیوار واقعی و کدام دیوار مجازی است، انعکاس شیشه ها در یکدیگر، همه و همه جستجویی شگفت انگیزبرای بازدید کنندۀ این اثر هنری است. این ساختمان نه برای ماندن، خوابیدن، و در آن زیستن،  بلکه برای عبور نگاه است. گذری تاریخی و فرهنگی . برای هنر و صرفاً هنر، خلق شده است و چه کسی میداند کجا درون و کجا بیرون، کجا آغاز و کجا پایان فضاست.









Thursday, 14 July 2011

تاج اصفهانی نگینی درشت، بر تاج موسیقی ایرانی



تاج اصفهانی، از نگین های درشت  تاج موسیقی ایرانی بود. او را نباید جدا از مکتب موسیقی اصفهان بررسی کرد. مکتب موسیقی اصفهان با وجود محدودیت های تاریخی بسیاری شکل گرفت. به علت مخالفت پادشاهان صفوی به دلایل مذهبی آن دوران، موسیقی در اصفهان بسیار محدود و غیر قابل ارائه بود. اجرای موسیقی تنها بصورت تعزیه و روضه در قالب هیئت ها و سینه زنی های مذهبی مقدور بود. اما در دورۀ قاجاریه موسیقی بتدریج و به اقتضای زمان از پس خانه ها بیرون آمد و اهل هنر به گردآوری ردیف ها و ضرایب موسیقی پرداختند. در اصفهان اساتیدی شروع به فعالیت کردند و بنیانگذار مکتب موسیقی اصفهان شدند و تاج از شاگردان و پیروان این مکتب شد.
تاج اصفهانی در سن ده سالگی با موسیقی آشنا شد. سعدی در تکامل شخصیت هنری او نقش بسزایی داشت و او همواره از اشعار سعدی در آوازهائی که خواند استفاده می کرد. تاج علاوه بر خوانندگی سرپرست نوازندگان رادیو اصفهان شد و در تحریر و گوشه های دستگاه موسیقی ایرانی ممتاز گشت. تاج جوانان مستعد و خوش صدای ایرانی را همواره تشویق  و حمایت می کرد. شاگردانش را شاگرد خطاب نمی کرد، بلکه از آنان بعنوان دوست و رفیق نام می برد.
در تصنیف به اصفهان رو، گل چهره گان کنار جلفا، شیفتگان چهار باغ را به بهشت ثانی می خوانند تا جفای زمانه را از یاد برده، دمی خرم و بی غم با زیبایی های اصفهان همدم و همراز شوند.
---------
به اصفهان رو که تا بنگری بهشت ثانی
به زنده رودش سلامی ز چشم ما رسانی
ببر از وفا کنار جلفا به گل چهرگان سلام ما را
شهر پر شکوه قصر چلستون کن گذر به چارباغش
گر شد از کفت یار بی وفا کن کنار پل سراغش
بنشین در کریاس یاد شاه عباس بستان از دلبر می
بستان پی در پی می از دست وی تا کی تا بتوانی
ساعتی در جهان خرم بودن بی غم بودن بی غم بودن
با بتی دلستان همدم بودن محرم بودن با هم بودن
ای بت اصفهان زان شراب جلفا ساغری در ده ما را
ما غریبیم ای مه بر غریبان رحمی کن خدا را
---------
شعر: ملک الشعرا بهار
آهنگساز:علی اكبر خان شهنازی
خواننده: تاج اصفهانی
دستگاه،مایه: اصفهان
سال ساخت تصنیف: تقریباً ۱۳۱۲


 


Wednesday, 13 July 2011

بالهای خیال خاطره بر فراز دروازۀ دانشگاه تهران

 تصویر: عکس‌های علی زارع / گالری محسن
 

 مرزبان تهرانی پشت 12 دروازه ای که از غروب بسته می شد تا اشرار و دزدان در دل تاریکی به آن شبیخون نزنند می خوابید. از اواخر دوران قاجاریه، با گسترش شهر تهران، این دروازه ها که خود بخشی از تاریخ شهر بودند، یکی پس از دیگری ویران و قربانی پایتخت نشینی شدند و به تهران پیوستند. بعدها که قرار شد برای دانشگاه تهران در و یا دروازه ای بسازند که سمبل تاریخ تهران باشد، طراح آن از دروازه تهران قدیم الهام گرفت و آن را بصورتی مدرن ساخت.
طرح کوروش فرزامی، معمار برجستۀ ایرانی، برای سر در دانشگاه تهران، پس از یک مسابقه معماری در سال ۱۳۴۶ به عنوان طرح برتر انتخاب شد. فرزامی در آن زمان دانشجوی معماری در دانشکدۀ هنرهای زیبا بود. او بعدها طراح پروژه های معروف شد، از جمله طرح ساختمان تهران کلینیک، کارخانۀ زامیاد، شهرک مسکونی دانشگاه تهران و ساختمان صدا و سیما شهر سنندج و مهاباد.
 
فرزامی از بال های پرنده ای خیالی نیز الهام گرفت. شکل نمادین بالای دروازه، تداعی کنندۀ بال هایی است که صعود به مدارج عالی و بالاتر را نوید میدهد. فلسفۀ دیگری در مورد طرح فرزامی بر سر زبان ها است. میگویند مقصود فرزامی از این نماد، کتابی باز است که نشانه ایست از مطالعه و تحقیق علمی.
این سردر برای بسیاری از گردشگران نمادی است از شهر تهران که بروی اسکناس های پنجاه تومانی پیش از انقلاب چاپ شده بود.
همه نوع مطلب در رابطه با این سردر نوشته شده است. اما نه در این مورد که این سر در،  نظاره گر خاموش وقایع سال های پیش و پس از انقلاب است. در طول این سال ها در مقابل این دروازه و یا پشت این دروازه، درگیری های دانشجویان با مأمورین انتظامی،  راهپیمایی ها و تجمعاتی شکل گرفت. وقایع دیگری نیز از صدای شلیک تیر اندازی هوایی گرفته تا پرتاب گاز اشک آور. صحنه های دود و آتش و پناه گرفتن جمعیت معترض پشت پایه های بزرگ بتنی دروازه، برای مقاومت در برابر هجوم نیرو های انتظامی. از زیر همین دروازه، پیکرهای خونین دانشجویان و حتی استادان  عبور کرده و از دانشگاه خارج شده است. از جمله استاد نجات الهی که در شب تحصن استادان در سال ۱۳۵۷  با شلیک گلوله نظامی ها، از راه دور شکار شد.
این دروازه و بالهای بالای آن، نظاره گر خاموش انقلاب، سالهای پیش از آن و وقایع  پس از انقلاب بوده است.  فریادهائی را در سینه دارد که صاحبان آن ای بسا دیگر در قید حیات نیستند. و حالا، در روزهای بی رمق جمعه، از یک طرفش نمازگزاران کم شمار شده، به نسبت سال های اول جمهوری اسلامی، جمعه ها از زیر همین دروازه عبور کرده و داخل دانشگاه می شوند  و روزهای غیر از جمعه دانشجویانی از آن عبور می کنند که هیچ فرصتی را در طول هفته برای فریاد از دست نمی دهند. شاید فرزامی، همه این سرگذشت را حدس زده بود و در ذهن خود داشت و شاید هم هرگز چنین تصویر و تصوری نداشت، اما چنین شد که نوشتم.

Friday, 1 July 2011

درباره من


درباره من:
پیش از این در فیس بوک بودم. اما فیسبوک قصر بزرگی است که من همیشه در آن احساس می کنم بزودی میان اتاق ها و تالارها و زیر زمین های آن گم خواهم شد. حرف هایم در هیاهوی آنها که در دهلیزهای تو در توی فضای مجازی در عبورند نا شنیده خواهد ماند. برای همین، تصمیم گرفتم خانه کوچکی را برای خود بنا کنم که دیوارهای آن حرف هایم را در سینه شان حفظ کنند. نگارستان بنائی است میان آن هیاهوی آنلاین و خانه کوچکی که من بنام "وبلاگ" دارم.