Thursday 26 September 2013

زن روستایی در حال چیدن تمشک- گیلان

  
خون تابستان در رگ های شکوفه های گلگون جاری است. گل هایشان بیضی شکل و گرد آلود با برگ های غشائی و کرک های پراکنده میوه داده اند. در باغ پرچین نگاه خسته ام، بانوی دشت های بنفش را می بینم که زیر ساقه های تیغ دار با سر انگشتان زخمی ، دامانش را مشت مشت از تمشک های درشت جنگلی پر کرده است. بانویی از جنگل های انبوه که گیسوان ناپیدای زمان را شانه می کند و هم زاد من است . باز مانده از ثمر، هنوز پریشانی تمشک های وحشی رویاهایش را سرانجامی نیست. فرای گزند زمان، بیشه های خاردار با برگهای سبز و سرخ و سیاه شان میوه داده اند.  صبر در حوصله باغ نمی گنجد. تمشک ها را باید چید.