Friday, 7 September 2012

قمر روحت شاد

  
کوک گرامافون می چرخد. صفحۀ چرخان شتاب می گیرد. سوزن، صفحه را می شکافد. صدایی خش خش کنان بلند می شود و بعد نوای زنگ داری به گوش میرسد. قمر با تحریر های رنگین، صدایی مواج و پردامنه، کلام قدیمی و موزونی را آواز می دهد:
 
مرغ سحر            ناله سرکن
 
زمانی که قمر این ترانه را خواند، بدون حجاب بر روی صحنه رفت و این نخستین کنسرت زن در تاریخ موسیقی ایران بود که بی حجاب و نقاب اجراشد. در طول زمان اجرای کنسرت میان باران تشویق و تحسین، نگاه های ملامت باری نیز بر این بانوی متجدد و هنرمند دوخته شده بودند. قمر این دیدگان ناراضی و شماتت بار را در سراسر طول کنسرت تاب آورد. تنها استقبال بینظیر و کف زدن های ممتد حضار به او دلگرمی می داد تا صدایش را به وسعت اندوه دردمندان زمانه بسط دهد و گلزار های تشنه را سیراب کند.
 
جور مالک، ظلم ارباب، زارع از غم گشته بی تاب
ساغر اغنیا پر می‌ناب، جام ما پر ز خون جگر شد
 
قمر پس از اجرای کنسرت می بایست از میان جمعیت بگذرد و از محوطۀ سالن کنسرت خارج گردد. هم از بدرقۀ جمعیت مشتاق مبهوت بود و هم شلاق نگاه های پرکینه و ملامت جو را بر لطافت حریر جامه اش حس می کرد. بیم داشت که به او حمله کنند. گذشتن از میان انبوه مردم طولانی می نمود. اما او خود را بالاخره به درب خروجی رساند. دریافت که گذشت و بخیرهم گذشت. نفس راحتی کشید. فردای آنروز قمر را به نظمیه فرا خواندند و از او تعهد گرفتند که دیگر بی حجاب نخواند. قمر در بارۀ کنسرت آنشب می گوید: "بعد از اجرای کنسرت مرا به کلانتری احضار نمودند و تعهد گرفتند که دیگر بی حجاب نخوانم . مشوقانم را که فکر می کردند بعد از اجرای کنسرت سلامت به خانه ام نمی رسم در نگرانی بسیار گذاشتند. اما من برخلاف تعهدی که سپرده بودم. باز هم به صحنه رفتم و باز هم بی حجاب آواز خواندم."
قمر زنی پیشرو و روشنفکر بود. در کودکی از مکتبدارو آموزش آمیرزا سرپیچی کرد. اوبه پیوند نامیمون زناشویی اش که در سنین نوجوانی به او تحمیل شده بود، پایان داد وآن را پس از یک ماه از هم گسست. راه و رسم معاش، رزق و رفاه را به بازی گرفت. اندیشۀ پس انداز و اندوختۀ پیری نکرد. دستانش نوازشگر یتیمان شد. سرمایه اش را برای بینوایان و اندک مالان قسمت گرفت. آنچه داشت، داد و بخشید و رفت. قمر همیشه می گفت: " وقتی رفتم، چشمان خود را ببندید و مرا دعا کنید و بگویید: قمر روحت شاد."
 
آتشی در سینه دارم جاودانی                  عمر من مرگیست نامش زندگانی
نوشته روی سنگ قبر قمرالملوک وزیری در گورستان ظهیرالدوله