دلم روودخانه میخواهد؛ جاری.
خروشان. روو بهراه.
تو آنسوویِ روود بروی، من
اینسوو. موازی و همراه، و شانه داده به شانهی روود.
و روودخانه، هرچه برود به
هیچ پلی نرسد. و به هیچ دریایی نریزد. به هیچ دشتی.
دلم روودخانه میخواهد؛ جاری،
خروشان، روو بهراه.
که فقط برود، و ما دو سوویِ
آن، چشم دوخته بههم، همراش برویم. و هیچکجای روود به هم نرسیم.
رسیدن؛ همه چیز را خراب میکند
عزیز!
*
دلم خاک میخواهد؛ نَرم. رَوَنده.
ماسهای.
دراز بکشم روویِ زمین. بهروو.
سرم را بگردانم به چپ. چانهاَم را به راست، و گوشم را بچسبانم به خاک. و صدایی بشنوم
شبیه صدای قطار. تلق. تلق. تلق. که بخواهد بیاید توویِ ایستگاهی نزدیکای من، مسافری
پیاده کند. مسافری که نمیخواهم. رسیدنی که دوست ندارم. انتظاری که نمیکشم.
دلم خاک میخواهد؛ نَرم. رَوَنده.
ماسهای.
بنشینم روویِ زمین، مُشتی
خاک بردارم بیاورم بالا مقابل چشمهام، و تا بخواهم بازش کنم ریخته باشند از درزها
و لابهلای انگشتهام. و من مثل کودکی بشوم که برقِ شادی بیاید بریزد توویِ چشمهاش.
و دوباره مشتی خاکِ نرم... و دوباره... دوباره...
دلم خاک میخواهد؛ نَرم. رَوَنده.
ماسهای؛ نه مسافری که قطار بیاورد، پیاده کند، برساند.
رسیدن؛ همه چیز را خراب میکند
عزیز!
*
دلم آسمان میخواهد؛ آبی.
گسترده. بیانتها.
و پرندهای نوپَر، که من باشمْ کنار پنجرهای نشسته منتظرِ تلنگری برای آغاز. و کنار پنجرهی روو به روو، تو باشی: پرندهای نوپَر، آمادهی پرواز. و آسمانْ پیش روویِمان باشد. در قاب چشمهایمان.
دلم آسمان میخواهد؛ آبی. گسترده. بیانتها.
تلنگری برایم کافیست. تلنگری
برایت کافیست. و آسمان، که چهقدر جا برای پرواز دارد. من اینسووی آسمان بپرم بههوای
آنسووی آسمان که تو باشی. و اما، هیچگاه بالهایمان به هم نَساید. نرسد. تنها، دورادور
هوای هم را داشته باشیم. جای پرواز برای همه هست، و آسمان هم که بخشنده. اما بگذار
تنها بپریم. تو آنسوویِ آسمان، من اینسوو. و نخواه کنارِ هم، بال در بالِ هم پرواز
کنیم. نخواه وقتِ خستهگیها، افتادنها، سررفتهگیهامان، بهسووی هم بیاییم، به هم
برسیم؛ زیرِ بالِ هم را بگیریم. بگذار تنها پریدن را تا انتهای بیانتهای آسمان تجربه
کنیم.
رسیدن؛ همه چیز را خراب میکند
عزیز!
*
دلم آسمان میخواهد. آبی.
گسترده. بیانتها.
دلم خاک میخواهد؛ نَرم. رَوَنده.
ماسهای.
دلم روودخانه میخواهد؛ جاری.
خروشان. روو بهراه
شعر و دکلمه: رضا کاظمی