Friday, 27 July 2012

سرناد شوبرت

 

صادق هدایت در داستان کوتاه «تجلی» از مجموعهٔ سگ ولگرد به قطعۀ ‌سرناد شوبرت اشاره می کند.

هدایت در این داستان می نویسد:

" ویولن را با احتیاط برداشت، شروع به زدن کرد. سرناد شوبرت بود."

شوبرت آهنگساز اتریشی به علت نبود معاش کافی از جهت مالی به دایرۀ نزدیک دوستان و علاقه مندانش متکی بود. از آموزش خصوصی و انتشار آثار خود پول ناچیزی بدست می آورد. این نابغۀ موسیقی در سن سی و یک سالگی درگذشت. اگر آثار او را شومان و لیست جمع آوری نمی کردند، جهان از شوبرت بی بهره می شد. کمال زندگی در قطعۀ سرناد شوبرت متجلی می گردد. سرناد آواز شبانۀ عاشقانه ای است که پای پنجرۀ محبوب خوانده می شود. شوبرت آهنگساز مکتب رمانتیک با این سرناد به آهنگساز شاعر شهرت یافت. این قطعۀ آوازی برای پیانو نوشته شد. اما به سبب زیبایی و محبوبیتش با ساز های متفاوتی تنظیم و اجرا شده است.
 
اجرایی از سرناد شوبرت
بئاتریکس برو- پیانیست
کاملیا توماس- ویولنسل
این دو نوازندۀ زن در کنسرت های متعددی در سطح جهانی شرکت نمودند و همکاری آنان یکی از موفق ترین نمونه های کنسرت های دو نفره در میان نوازندگان زن جوان در سطح بین المللی است.  
                               





  

Friday, 20 July 2012

الهۀ مغرور در آواز

                        

                    اجرای قطعۀ آوازی " کستا دیوا" توسط خوانندۀ  اپرا " رنه فلیمینگ"

    محل اجرا: قصر های تزار روسیه-  سن پترزبورگ


 
" رنه فلمینگ" خوانندۀ اپرا به لقب الهۀ مغرور در دنیای موسیقی شهرت یافته است. عنوان بسزایی است. زیرا او در آواز کلاسیک از قابلیت بسیار بالایی از نظر وسعت صدا برخوردار است و شخصیت آوازی او به مانند " ماریا کالاس" منحصر بفرد، والا و پر وقار است. اما شاید نباید وسعت صدای او را تنها علت موفقیت " فلمینگ " دانست. چگونگی عملکرد آوازی او ارتباط  تنگاتنگی با شنودندگانش دارد و آنان را بسوی خود جذب می کند. کمی وارسی در جزئیات زندگی هنرمند،  دوستدارانش را به گمان زنی وا می دارد تا به راز موفقیت او پی ببرند. او در خانوادۀ تحصیل کرده ای در رشتۀ موسیقی پرورش یافت. والدینش هر دو از معلمین آواز بودند. در دوران کودکی کلاس های پیانو و آواز به مانند تمیز کردن اتاقش یک وظیفه بود. در دورۀ نوجوانی به سبک های جاز و پاپ کشش زیادی پیدا کرد و شاید این واکنشی بود به شکل گیری قالب علمی موسیقی که به گونه ای استاندارد به او تحمیل شده بود و او را از درک سادۀ آن  دور می کرد. اما "رنه فلمینگ"، جوان جستجوگری بود. او تحصیلات خود را در زمینۀ موسیقی به پایان رسانید و موفق به کسب درجۀ فارغ التحصیلی از معتبرترین مؤسسۀ آموزشی هنری آمریکا، دانشگاه" جولیارد" نیویورک گردید که افرادی را نظیر"یویوما" و " سارا چنگ" آموزش داده و در ده های گذشته از همکاری استادانی  نظیر " ماریا کالاس"، "پاوارتی" و " ایزاک پرلمن" استفاده نموده بود. هرچند " فلمینگ"، این فارغ التحصیل آکادمیک، هنوز راه خود را باز نیافته بود. سرگشته و سردرگم به همه نوع فعالیتی رو آورد ، از جمله با هنرمندانی در زمینۀ پاپ و جاز همکاری کرد. او در دنیای بی قید و بند موسیقی عامه پسند آموخت که چگونه از آزادی و استقلال جمله بندی در آواز  می توان استفاده کرد و آن را در موسیقی کلاسیک نیز تجربه نمود. از قالب های از پیش تعیین شده پرهیز کرد و جملات راآنگونه که می خواست بکاربرد. او سر انجام زمانی که به آواز کلاسیک بازگشت سبک خود را بازیافته بود. اما پی بردن به تکنیک صدایش پروسه ای بود پردرد و طولانی. هرچند پر ارزش زیرا اینبار با تجربه ای همه جانبه و دیدی وسیع مشغول کار شد که حاصل آن نائل آمدن به درجه "الهه مغرور" موسیقی بود و او را به یکی از بزرگترین خوانندگان عالم اپرا تبدیل کرد.

اپرای نرما اثر "بلینی" اپرانویس ایتالیایی دارای قطعات بسیار پیچیدۀ آوازی است که برای صدای " سوپرانو کلاراتور" نوشته شده است. هر چند آکورد ها ابتدایی اند و این یکی از مشخصات آثار بلینی است که معروف به خلق ملودی های روان و ساده است. در داستان این اپرا، " نرما" دختر پیشوای مذهبی، مادر دو فرزند از مردی است که به زن دیگری از دختران معبد دلبستگی پیدا نموده. "نرما" زیبا ترین قطعۀ آوازی این اثر " کستا دیوا" را خطاب به ملکۀ آسما ن ها می خواند و از عشق و ناکامی خود سخن می گوید:
آه ای الهۀ محض
که گیاهان مقدس باستانی را
با سایۀ نقره پوشاندی
ما به چهرۀ دل انگیزت رو آورده ایم،
آرام کن آن روح سختت را، آرام
آن غیرت باشکوه را، آن خوی بی پروا
صلح را بیافشان در سراسر زمین،
تو را به سلطنت در آسمان
***
Pure Goddess, whose silver covers
 These sacred ancient plants
 we turn to your lovely face
 unclouded and without veil
 Temper, oh Goddess
 the hardening of you ardent spirits
temper your bold zeal
 Scatter peace across the earth
 Thou make reign in the sky
***

Saturday, 14 July 2012

جنون آلود در رویای بیشه ها

                                

در نمایشنامۀ " هملت" نوشتۀ " ویلیام شکسپیر"، " افیلیا" در می یابد که پدرش بدست معشوقه اش " هملت" به قتل رسیده است. بی شک  در این تراژدی، صحنه های بی نظیری در طی قرون گذشته در اذهان تماشاگر جلوه های تائتریک و ایمایی خود را بر جای گذارده است. صحنۀ " ظهور روح پدر هملت"، پرده ای از نمایش است که همواره ذهن دوستداران هنر را به خود مشغول داشته است. در این صحنه روح پدر "هملت" به سراغش می آید و ماجرای قتل خود را توسط برادرش عموی " هملت" برای پسرش بازگو می کند. همانگونه  نیز صحنۀ " گورستان و گفتگوی فلسفی  هملت  با گورکن ها " جاذبۀ تاریخی خود را از زمان نگارش نمایشنامه تا بحال حفظ نموده است و نمود نگاهی فلسفی است که این اثر را به داستانی پیچیده تر از یک نمایشنامه تراژیک مبدل کرده است. تردیدی که در افکار انسان در دوران مبارزات اجتماعی اش همواره تکرار گردیده، به گونه ای همان تردید و وسواس تاریخی " هملت" را تداعی می کند که با روان رنجور و خونخواه خود در جستجوبود:
" بودن یا نبودن...پرسش اینجاست. آیا شایسته تر آنست که به تیر و تازیانۀ تقدیر تن در دهیم یا تیغ برکشیده، با آن به ستیزه برآییم؟"
اما صحنۀ مهم دیگر، صحنۀ " دیوانگی افیلیا و خبر مرگ اوست". . " افیلیا" همسر بلقوۀ شاهزاده "هملت" پیش از کشته شدن پدر، از تردید اجتناب ناپذیردلدارش به انتقام بیم داشت. " افیلیا"از دیوانگی و بیانات جهنمی "هملت" که از رنج های تحقیرشده اش ناشی می شد، در هراس بود. اما دیری نپایید که در نامه های پرسوز و گداز " هملت" و دردلباختگی او خود را باخت. زمانی که پدر را بدست معشوقش " هملت" از دست داد، در غم اندوه او، روز ها و شبها زارید و گریست. مجنون شد. چیستان خواند. قافیه بافی کرد و هذیان گفت. سرانجام از بالای درخت بیدی خود را در برکه ای فرو افکند. جنون آلود به گلها، بوته ها و بیشه های خوشرنگ پیوست وخود را به رویای برکه ای خواب آلود سپرد.
در اینجا بخشی از صحنۀ  دفن " افیلیا" ترجمه " مسعود فرزاد را به مطلب اضافه می کنم. در این صحنه "هملت" با "لایرتیس" برادر "افیلیا" که او را از دوست داشتن " هملت" بر حذر می داشت سخن می گوید. " کلادیوس" عمو و قاتل پدرش و " گروترد" مادر " هملت" نیز در صحنه حضور دارند :

هملت: من افیلیا را دوست میداشتم. اگر محبت چهل هزار برادر را روی هم میگذاشتید با عشق من برابری نمیکرد. (به لایرتیس –برادر افیلیا) تو برای خاطر او چه کارهایی حاضر هستی بکنی؟
کلادیوس: لایرتیس، او دیوانه است.
گرترود: شما را به خدا، راحتاش بگذارید.
هملت به لایرتیس: بگو ببینم. اشک میریزی؟ میجنگی؟ گرسنگی میکشی؟ بدن خودت را پاره پاره میکنی؟ زهر مینوشی؟ من هم حاضرم همه این کارها را بکنم. آمدهای اینجا شیون بکنی! خودت را در گور میاندازی که بیش از من اظهار تالم کرده باشی؟ خودت را پهلوی او زنده به گور میکنی؟ من هم میکنم. سخن از کوه میگویی؟ بگو بیایند روی من و اُفیلیا میلیونها پیمانه خاک بریزند چنانکه قُلۀ کوه مزار ما جرم سوزان خورشید را بخراشد، و کوه "اوسا" در مقابل آن مانند خاکی بر چهرۀ زمین بیشتر نباشد. ها! اگر تو بخواهی پریشان بافی کنی من بیش از تو پریشان خواهم گفت.
هملت، پردهی پنجم، صحنهی اول_ دفن افیلیا
 ترجمهی مسعود فرزاد

نقش "افلیا" در کشورهای مختلف صد ها بار در عالم تئاتر و سینما توسط بازیگران زن ایفا شده است. "افیلیا" در موسیقی و اپرا بار ها آواز گلهای سمی را سر داد و در هنر باله میان شاخ و برگ های شوم رقصید. چهره اش در تاریخ هنر توسط نقاشان متعددی و در سبک های گوناگون هنر نقاشی به تصویر کشیده شد. این تصاویر افیلیای مغموم را گاه با موی ژولیده، گاه در لباسی سفید که نشانۀ باکرگی است و گاه در میان گلهای وحشی که نمادی از مرگ رازآلودند نشان می دهند

 


نقاشی " افیلیا"- اثر " ارنست هبرت"

نقاش فرانسوی- قرن نوزدهم

مختصص پرتره- سبک رمانتیک

***

 

نقاشی " افیلیا"- اثر " ژول الی دلانی"

نقاش فرانسوی- قرن نوزدهم

 تابع سبک اکادمیک و پیرو استاندارد های وضع شده اکادمی نقاشی فرانسوی دوران خود

***


نقاشی " افیلیا"- اثر "گاستون بوسیه""
نقاش فرانسوی- قرن نوزدهم
  پیرو مکتب سمبولیسم و نمادگرایی
***

نقاشی " افیلیا"- اثر " انتوان ویلی"
نقاش هلندی- قرن نوزدهم و بیستم 
نقاش تابع مکتب پست امپرسیونیسم و بازنمایی نور و رنگ و تفکیک گرایی
***

نقاشی " افیلیا"- اثر "تئودور وان در بیک""
نقاش آلمانی- قرن نوزدهم
*** 
نقاشی " افیلیا"- اثر "جان اورت میلایس"
نقاش انگلیسی- قرن نوزدهم
طبیعت گرا و ایلوستریتور
***










Monday, 9 July 2012

چقدر صورتي صورتي‌ست باغ تنت

                                                    

شعر: حسین منزوی
دکلمه: علی احدی

***
شكوفه‌هاي هلو رسته روي پيرهنت
 دوباره صورتي صورتي‌ست باغ تنت
دوباره خواب مرا مي‌برد كه تا ببرد
 به روز صورتي‌ات رنگ مهربان شدنت
چه روزي آه چه روزي كه هر نسيم وزيد
 گلي سپرد به من پيش رنگ پيرهنت
چه روزي آه چه روزي كه هر پرنده رسيد
 نوكي به پنجره زد پيشباز در زدنت
تو آمدي و بهار آمد و درخت هلو
 شكوفه كرد دوباره به شوق آمدنت
درخت، شكل تو بود و تو مثل آينه‌اش
 شكوفه‌هاي هلو رُسته روي پيرهنت
و از بهشت‌ترين شاخه روي گونه‌ي چپ
 شكوفه‌اي زده بودي به موي پُرشكنت
پرنده‌اي كه پريد از دهان بوسه‌ي من
 نشست زمزمه‌گر روي بوسه‌ي دهنت
 شکفته بودی و بي‌اختيار گفتم آه
 چقدر صورتي صورتي‌ست باغ تنت
***

اواخر دهۀ 40 بود. شب های جمعه، انجمن ادبی حافظ، فرصتی بود برای شعرخوانی...

 میعادگاهی بود برای "عاشقان فصل دوست داشتن". دوستداران شعر از بهزاد فراهانی بازیگر توانا، مهدی قان بیگی طراح و سرامیک ساز تا علی خدایی روزنامه نگار و فعال سیاسی همه در جستجوی شعر ناب دوران خویش به این محافل سر می زدند و حسین منزوی نیز در میان آنان در پی یافتن جرگه و انجمنی بود که پذیرای شعرش باشد. او با تردید های خویش پشت تریبون انجمن ادبی حافظ ظاهر می شد و از واکنش بزرگان ادب و فضای تنگ آن محافل شعر کلاسیک بسیار بیمناک بود. منزوی به سبب محدودیت های محافل ادبی آن زمان از انجمن ادبی حافظ به انجمن ادبی دیگری به نام کلبه سعد پناه برد. این محفل فضایی متفاوت داشت. خانم نوش آفرین سعد به سبک زنان اشرافی روشنفکرفرانسوی در صدر جلسات می نشست و انجمن را اداره می کرد. او میهماندار شاعرانی چون حسین منزوی و نصرت رحمانی شد.

***


  

Wednesday, 4 July 2012

جادو، ابهام و افسانه



نازنین پوینده، نقاش منحصر به فرد در نقاشی هایش جهانی می آفریند سرشاراز جادو، ابهام و افسانه. مناظر، موجودات و گیاهان حامل رازهای نهفته اند و هریک با بازی در نقش های از پیش تعیین شده تماشاگررا به کند و کاو و تعمق در لایه های عمیق تر آثارش دعوت میکنند. تصاویر نازنین ارتباط غریبانۀ کودک هراسناکی است با مردگان پر مهر. فضای نمادینش ، فانتزی اشباحی است که در بندند. در این فانتزی، نازنین کاشف دنیای خود می شود و ما غرق در زیبایی های سراسر راز و پر ابهام او.

نازنین پدرش محمد جعفر پوینده از فعالین کانون نویسندگان ایران را در قتل های زنجیره ای در پاییز 1377 از دست داد. او پس از فاجعه با یاد عزیزی از خاک سرد ، زندگی را نه در پیلۀ پروانه، نه در جستجوی کور، بلکه در باور دریا و اندیشۀ موج ادامه داد . نازنین نقاشی را زیر نظر هانیبال الخاص آموخت و سفر خود را با چمدانی از رنگ و بوم و قلم مو به جهان بیرون و درون، به سرای واقعی و غیر واقعی آغاز کرد تا آن واقعیت برتر را از دنیای هشیار و غیر هشیار  بیرون کشد و با خود به ارمغان آورد و در این سفربود که هنرنازنین متحول شد...