در کانالی با نام "دلریش"
در یوتیوب اجرای آهنگ گل یخ را با صدای فرهاد می شنویم. قطعۀ معروفی است از فیلم
موزیکال "آوای موسیقی" و یا همان "اشک ها و لبخند ها" که
فرهاد آن را در ابتدا به زبان انگلیسی و بعد به فارسی اجرا کرد. این آهنگ در مورد
گلی است به نام "سپید گوهر" که نماد کوهستان آلپ است. در فیلم "آوای
موسیقی"، کاپیتان "فون تراپ" از فرماندهان شاخص نیروی دریایی ارتش
اتریش این آهنگ را با گیتارش می خواند. ناخدا "تراپ" پس از شرکت در جنگ
جهانی اول و برکناری از ارتش، در سال های دهه 30 با اتحاد اتریش و آلمان نازی
مخالفت می کند و سرانجام مجبور به مهاجرت اجباری و فرار به ایالات متحده آمریکا می
گردد. اجرای آهنگ گل "سپید گوهر" که به فارسی به "گل یخ"
ترجمه شده است، در میان گروه های آواز و کٌر محلی پیش از هنگام فرار خانواده، نشانه
اعتراض آنان به حضور ارتش نازی در میهنشان بود. گل "سپید گوهر" گیاه
مورد علاقه آدلف هیتلر بود و در ترانه های
آلمانی برای تبلیغات آلمان نازی از آن یاد می شد. اما با طرح دوباره این گل در
داستان موزیکال اشک ها و لبخند ها و شهرت فراگیر و جهانی فیلم، عملا به نمادی برای
تبلیغات علیه نازیها مبدل گردید.
چرا فرهاد این ترانه را خواند؟ شاید پاسخ این
باشد که می خواست این ترانه را در ایران
هم به ترانه ای میهنی تبدیل کند.
فرهاد از این جهت از پیشگامان سبک نوین ترانه خوانی ترانه است
که که ترانه هایی با مضمون اجتماعی را خواند. پیش از او ترانه های میهنی و سیاسی
متعلق به دهه ها پیش بود. تصنیف "از خون جوانان وطن" عارف قزوینی تا "مرغ
سحر" ملک الشعرای بهار.
شاخص ترین ترانه سیاسی تا پیش از تصنیف ها و ترانه های میهنی
عارف و ملک الشعرا بهار تصنیف"دختران سیروس" از محمد علی امیر جاهد بود و پس از آن "مرا
ببوس" گل نراقی، که شاید با انگیزه سیاسی ساخته نشده بود اما مردم آن را بدلیل
همزمانی آن با اعدام های پس از کودتای28 مرداد سیاسی شناختند و حفظ کردند. فرهاد
در نیمۀ دوم دهۀ چهل با آنها که نامشان را بردم فاصله زمانی طولانی با اختلاف یک،
دو و یا سه نسل داشت.
او تبدیل شد به فرهاد نسل جوانی که از یکنواختی زندگی دوران
شاه خسته شده بود. این نسل بدنبال صدایی متفاوت بود. بدنبال خروشی نو و رنگی دیگر.
نه خاکستری که سرخ. فرهاد نیاز جوانان زمانۀ خود را شناخت. ترانه سرایانی مانند ایرج
جنتی عطایی، اردلان سرفراز و شهیار قنبری و... آهنگسازانی مانند واروژان، منفرد
زاده و... نیز منتظر بلند شدن این صدا در فضای بسته آن سالها بودند.
او عاشقانه زیست و حالا، هر بهار بر سر مزارش در پاریس، نه
گل "سپید گوهر"، که بنفشه، لاله های زرد و غنچه های نرگس است که در باد
خود را رها می کنند. آنها روح فرهادند که در زیر خاک نمی ماند و در فضا رها می
شود.