Friday, 28 December 2012

آندره رمنف، هنر و زادگاهش

 
 

" آندره رمنف" نقاش روس از نقاشی های قدیمی قرن پانزدهم تا هفدهم  روسیه الهام گرفته و سبک آن دوران نقاشی را با هنر کنستراکتیویسم و یا ساخت گرایی روسی قرن بیستم ترکیب نموده است. اما منظورنه ترکیبی از جهت محتوی هنری بلکه تلفیقی از فرم ها و جلوه های ظاهری است. جنبش کنستراکتیویسم از نظر محتوی و فلسفه اصولی آن با رد ایده هنر برای هنر، از استفاده از هنر برای رسیدن به اهداف اجتماعی دفاع کرده و هنر را فرایند زیرساخت های اجتماعی به شمار می آورد. اما " آندره رمنف" برعکس از نظر محتوی کارش صرفاً از " الهام" برای خلق اثر هنری خود بهره میگیرد و تنها جلوه های ظاهری و بیرونی سبک ساخت گرای روسی در هنر او کاربرد داشته است. اما چرا او متأثر از نقاشی های دوران قدیم و جدید زادگاهش می باشد. او وابستۀ محیط خود است واز محیط اطراف خود اثر میگیرد. شاید بتوان این تأثیرات و وابستگی ها، این تعلقات را به زادگاهش و به آن چیز هایی که او در میانشان پرورش یافته بود، در شرح کوتاهی که او از محل تولدش می نویسد، دریافت:

" محل تولد من روی تپه بود. چشم انداز زیبایی از ارتفاعات مجاور را داشت. کانال هایی که میان رودخانه ولگا و مسکو در جریان بودند، جنگل ها و مزارع، همه یاد آورنقاشی های بروگل بودند و من از دریچه پنجرۀ خانه مان نظاره گر آن تنوع بودم که مرا احاطه کرده بود."

" آندره رمنف" از آیکون های قرون وسطایی و نماد های مذهبی، رنگ های دست سازکه با استفاده از زرده تخم مرغ ساخته شده اند و رنگ هایی که در خاک طبیعی موجود است استفاده نموده است. زن در اغلب کار های او متأثر از آداب و رسوم سده های پیشین، منزه ، پاک و روحانی و با تمام محدودیت های اجتماعی اش به نمایش در آمده است.
 
 
 

 
 
 
 
 
 

 

 

Friday, 21 December 2012

دولت آبادی در نهانخانه هر ایرانی سرگذشتی را یافت

 
 
آنچه در زندگی یک نویسندۀ بزرگ و مردمی رخ می دهد را می توان به حوادثی تشبیه کرد که در طول موجودیت یک سیارۀ پهناور بوقوع می پیوندد. مثلاً آنچه بر تاریخ زمین گذشت را می توان به زندگی پرفراز و نشیب نگارندۀ قصه های مردم مانند نمود. حوادثی نظیر آتشفشان ها، زلزله ها، سیل و گردباد های خشمگین، سنگ های پرشتاب کیهانی که با سطح زمین برخورد میکنند و زخم اجسام سخت را بر اعماق پیکر تاریک آن می نشانند. اما مردم نویسندۀ خسته و زمین فرساینده را می پویند، می کاوند و می ستایند که هر دو پوستۀ سختی دارند. زمین از لایه های پر گونه ای تشکیل شده که با مطالعۀ این لایه ها می توان ساختار آن را شناخت و آنقدر لایه لایه پیش رفت که به پوستۀ قاره ها، به منابع غنی نفت و گاز رسید و پس از آن هستۀ زمین را شکافت و به فلزات نادر و به غنایم گرانبهایش دست یافت. همچنانکه به لایه های ذهن و روح نویسنده با جوهر مردمی و وقار تابناکش می توان نزدیک شد و به درک شناخت او به قول فرزانه ای در تلالوی اشک ها و تبسم ها ناِیل گشت. محمود دولت آبادی از روستا های اطراف سبزوار، از خشکسالی تا برکت زمین خراسان، از ظلمت برف تا مستی بهار و از قصه های سادۀ علف چینی، سوار بر چهارپایان دهکده ای می آید  که مدرسه اش دو کلاس بیش نداشت. او با کودکان ده و با بازی های بومی روستایی" جنگ خروس" و "گوی بازی" بزرگ شد. گیوه های قرضی پدر و برادارن بزرگتر را به پا کشید و آرزوی اسبی را کرد که او را به کوه و بیابان های دور برد و جهانی دیگر را مقابل دیدگانش بگشاید. دولت آبادی سرانجام هم با اسب خیال خود سراسر ایران را درنوردید و به شهرها و گذر ها و کوچه پس کوچه ها سر زد و بر بام دلها نشست. اما چه دشواربود آغاز راه.
 آمیزه ایست شگفت که به نویسندگی فکر نکرد. دوچرخه ساز شد. کفاش، سلمانی. تئاتر را در محدودۀ دهات خود، در تعزیه خوانی ها، رقص های خراسانی با چوب بازی های روستایی به سینما ترجیح  داد. هرجا که نمایش بود، او هم بود. لاله زار، تئاتر پارس، هنرکدۀ آناهیتا. پایان ترم آموزش بازیگری و نمایش نویسی آغاز زندگی ادبی او شد و دیگر چه باک.  برگ به برگ، فصل به فصل، حادثه به حادثه.
رویدادها بدنبال هم،
رنج ها به نظم زمان.
هرچند وقایع مکرر،
از گذشته به حال،
در نوسان.
 نیمی از رمان هایش در نهان ماست و نیمی دیگر در هر یک از ما با هیجانات درونی ادامه می یابد تا به پایان برسد. ما متأثر از وقایع آنها، بار پیامد هایشان را تا آخرینمان به دوش می کشیم.
از آن آغاز بس دشوار،
آن سوار،
 تک تاز بیابان های دور،
محمود دولت آبادی، گذر پر مشقت ادبی خود را همدل با آدمی زاد نوشت. در لایه های پنهانی شخصیت قهرمانان قصه هایش به حیات خویش ادامه داد. پروندۀ رمان را در ایران گشود و تا نسلها بعد، پیر کار آزمود، به مانند زمین سخت و پربرکت، زادگاه و گورگاه انسان، درحیات پارسی زبانان، وفادار، استوار، مانا، بی تاریخ.



Monday, 17 December 2012

روزنه ها بر پوشش گنبدی

 Thanks from Negarestan to Mrs. Debelkova -- Travel & Landscape Photograph
 Photo: Lucie Debelkova
 
تصویر بالا ازهنرمند چک، جهانگرد و عکاس مناظر، خانم لوسی دبلهکوا- کرمان
 
 
کمبود چوب در ایران و عدم دسترسی به آن برای تولید تیر افقی که پایۀ اسکلت سقف تخت به شمار می رود، موجب شد که سقف گنبدی در ایران بویژه برای پوشش دهانه های وسیع هر چه بیشتر مورد استفاده قرار گیرد. تاریخ استفاده از سقف منحنی در ایران به 1250 سال پیش از میلاد مسیح می رسد وسقف گنبدی درزمان ساخت پوشش زیرین چغازنبیل بکار برده شده است. روزنه های روی گنبد در بازار ها و شبستان های مساجد ایران نام ها ی ویژه ای داشتند.
" قپه" و یا "جام خانه" از اصطلاحات تاریخ معماری کشور ما به سوراخ های دایره واری اطلاق می شدند که بر روی پوشش گنبدی به منظور تهویه هوا و عبور نور تعبیه شده بودند. در آغاز پاییز این جام های شیشه ای را که بر بام ها کنار هم چیده شده بودند، یک به یک در جای خود در "جوم خونه" سقف قرارمی دادند. سنگینی این جام های شیشه ای درز  روزنه ها را محکم می بست و نیازی به استفاده از ملات چسبنده نبود. در پایان فصل سرما و بارندگی هم  این جام های شیشه ای را بر می داشتند و پیش هم، بر روی بام ها قرار می دادند تا سال دیگر با سرد شدن هوا دوباره سر جایشان در"جوم خونه ها" قرار دهند. گاه از شیشه های رنگی نیزاستفاده می کردند که جنبه تزیینی و نورآرایی داشتند. اما در فصل گرما این روزنه ها باز بودند و برای تهویه هوا استفاده می شدند. در شرایطی که بادی میوزید و به سرعت به بالاترین نقطه سقف که سطح پوشش گنبد بود برخورد می کرد، فشارهوای نزدیک انحنای سقف بسرعت افت می کرد و هوای زیر سقف برای تعادل شدت فشار به سمت بالا حرکت می کرد و موجب خروج هوای کثیف و تهویه هوای داخل می شد.
 
 


Saturday, 8 December 2012

گلوله ها و آونگ ها



گلوله های کوچک با جرم ناچیز خود به انتهای نخی آویزانند و بر روی قوسی از دایره تاب می خورند. براستی چقدر حرکات آونگ وارشان به حرکت زندگی شباهت دارد. گلوله هایی که به مانند آدمها به هم وابسته و همواره در جنبش اند، همواره در جستجو! این  اجرام کوچک ازهم می گریزند و باز به هم نزدیک می شوند. گلوله هایی که به مانند آدم ها به تنهایی قادر به تغییر جهت در موجودیت مشترک خویش نیستند، ولی با هم، کارآزموده و توانا، حرکت را مقررنموده و سرعت را شدت می بخشند.هرچند هر یک ازاین گلوله ها، همچنان پر شتاب، در پی جوهر خویش است، اما هویتش بدون دیگری بی معناست. در علوم ریاضیات معادلۀ حرکت پاندولی قابل محاسبه است. اما آیا می توان به مانند جنبش این گلوله ها به اسلوب و معادلۀ حرکت زندگی پی برد؟ آیا می توان دامنۀ نوسانات  خوبی ها و بدی ها، دلگیری و دلتنگی ها را محاسبه کرد؟ می توان دوری و نزدیکی آدمها را به هم،غم ها واشک و آه شان را در یک فرمول ریخت؟ نه، نه انگار، آنقدر پیچیده است که سر از آن در نمی آوری...
 
 

موسیقی از فیلیپ گلس بنیان گزار موسیقی مینی مال، آهنگسازآمریکایی



Wednesday, 5 December 2012

مناجات - اسماعیل شاهرودی


 
ای آفریدگار
با پای شعر سوی تو می آیم این زمان
تا سر كنم ترانه خود را
از بام روزگار
در آن زمان كه گردنه حرف، باز بود
لبهای شعر من
جز آستان رنج نبوسید هیچ گاه
هرگز نكرد نقش و نگار یأس
دیوار آرزوی دراز مرا سیاه

آی افریدگار
بگذار تا دوباره بكارم در
سرزمین شعر
بذر امید را
بگذار تا ز كوره برآرم
صبح سپیده را
 



ای آفریدگار
در سالهای پیش كه در رو به روی ما
دریا نشسته بود
من با سرود خویش
بسیار ساختم
زورق، برای مردم جویای آفتاب
اینك طناب دار ببافم من؟ ـ ای دریغ



ای آفریدگار
ما را ز گیر و دار نگهدار
از روی شهر، تیرگی كینه را بگیر
وقتی كه می رود
چشمی به خواب ناز
آن جشم را زآفت كابوس حفظ كن
عشاق را سلامتی جاودان ببخش
آنها چو آب چشمه گوارا و روشنند،
آنها درون جنگل انبوه شعر من
دنبال مرغ گمشده ای پرسه می زنند

ای آفریدگار
در این زمان كه رخنه بسیار، چشم را
پر كرده است قیر
ما در درون چشم
خورشید زندگانی خود را
پنهان نموده ایم
بگذار آنكه هست پس از ما دراین دیار
داند كه بوده ایم

ای آفریدگار 
در جام ما شراب تحمل
بسیارتر بریز
ما رهرو طریقه كس جز تو نیستیم
جز عشق و زندگی
در این دل كویر
ما را كسی به جستجوی ره نخوانده است
تو خود به هرچه می گذرد، خوب آگهی

ای آفریدگار
ما را كنار آنكه عزیز است پیش مان
پیوند قلبها ی بلا دیده نام ده
وز قلب مادری
مگذار شاخ سرو بلندی سوا شود
اشعار من
(این كشتزار عشق درو خورده مرا)
از دست من مگیر
مگذار دیده ای
در پیشگاه تو
از دیدگاه روشن مردم جدا شود

ای افریدگار
مگذار