Tuesday, 24 April 2012

در آرزوی رفتنی بی بازگشت...




چگونه خود را نقاشی کرد؟ چگونه فلج کودکی اش، آن تصادف شوم را درآستانۀ جوانی، آن جراحت پردرد را به تصویر کشید؟ به چه سان بدنش را که در کرست گچی اسیر بود در تابلو لباس عروسی اش لختۀ سفید زد؟ چگونه تمایلات دوگانۀ عشق را بر بوم نقاشی آغشتۀ رسوایی کرد؟ چگونه گیاهانی را که در او روییدند، پرندگانی را که در او آشیان کردند، با جادوی سحر انگیز رنگ به آرایش کشید؟ چگونه گوشواره های بومی، گل سرها و سنجاق موهایش، چین های چند لایۀ دامن را سایه- روشن زد؟ چه بسیار خود را در بستر مرگ با چشمانی که نفوذ واژه ها را داشت به نقاشی، نیستی و زوال را به رویا، به آرزو کشانید و بی اغماض زرد و بنفش را، حس آبی را، حس درد را رها کرد

 

 عکس: فریدا و دیه گو ریورا

فریدا کالو نقاش مکزیکی در کودکی دچار بیماری فلج اطفال شد و در هجده سالگی پس از تصادف وحشتناکی مجروح و علیل گشت. او با " دیه گو ریورا" نقاش مکزیکی ازدواج کرد و همراه او که دبیر حزب کمونیست مکزیک نیز بود به پشتیبانی از جنبش ضد دیکتاتوری پرداخت و علارغم دردهای جسمی و روحی اش در محافل روشنفکری- هنری و انقلابی زمان خود شرکت فعال داشت. نشانه های سمبولیک دوجنس گرایانه اش که موجب سرخوردگی عظیم او در عشق و روابط انسانی- اجتماعی بود، جای پای خود را در آثار او باقی گذاشت. " فریدا" همواره اسیر درد و رنج جسمانی بود و آرزوی مرگی شاد، رفتنی زودهنگام و بی بازگشت را داشت. او در سن 47 سالگی با تنی مجروح، جسم و جانی پررنج و محزون چشم از جهان فرو بست
 

         
 صحنه های زندگی فریدا و دیه گو ریورا
          

    در آرزوی رفتنی بی بازگشت...