Sunday 16 October 2011

شاهدیو، شوبرت و گوته

         
                                        
 
شاهدیو با صدای جسی نورمن خواننده سوپرانوی آمریکایی
ازمنظومۀ شاهدیو- گوته
این سواری که شبانگاه در میان باد و طوفان میتازد کیست؟
او پدری است که با کودک رنجورش بسوی خانه رهسپار است
پدر طفلک را در آغوش گرفته
محکم نگه میدارد ،گرم میپوشاند
پدر:فرزندم ،از چه میترسی،چرا صورت خود را پنهان میکنی؟
پسر:مگر تو،ای پدر آن مرد بزرگ را نمیبینی؟
دیوی که با دم بلند خود تاجی بر سر دارد!
پدر:نه فرزند_آنچه میبینی لکه ابری بیش نیست
دیو:تو ای کودک عزیز بیا با هم برویم
بازیهای خوبی با تو خواهم کرد
گلهای رنگارنگ در آن کرانه ها پیداست
مادرم پیراهن طلایی در بر دارد
پسر:پدر جان،پدر جان،مگر نمیشنوی ؟
آنچه دیو آهسته به من وعده میدهد
پدر:آرام باش،راحت باش فرزند عزیزم
این صدای بادی است که از میان درختان خشک میوزد
دیو:طفلک ملوس،نمیخواهی با من بیایی
دختران زیبای من در انتظار تو
حلقه شبانگاهی بر پا کرده اند
حلقه وار گرد تو میچرخند،میرقصند و آواز میخوانند
پسر:ای پدر،ای پدر،مگر آنها را
دختران دیو را در آن گوشه تاریک نمیبینی؟
پدر:فرزندم،طفلک نازنینم من آنها را خوب میبینم
آنها بوته های خاکستری بید هستند که در نور مهتاب میدرخشند
دیو:کودک عزیز،چهره ی زیبای تو جانم را بر افروخته.بیا من تو را دوست دارم
زنهاراگر به میل نیایی،به زور خواهمت برد
پسر:پدر جان،پدر جان،حالا دستم را میگیرد
آه دیو بزرگ آزارم میدهد
پدر وحشت میکند،اسب را تندتر میتازد
کودک محتضر را در میان بازوان میفشارد
با رنج فراوان و زحمت بی پایان بخانه میرسد
دریغا که طفلک شیرین در آغوش او جان سپرده بود
(مترجم متاسفانه شعر برایم ناشناس است).
شوبرت  منظومۀ شاهدیوی گوته را به موسیقی تبدیل کرد، آنهم در سنین نوجوانی و زمانی که هفده سال بیش نداشت. ازتفسیرهای پراکندۀ موسیقی بر می آید که غرش باد، نت های دست راست و اضطراب پدر نت های دست چپ پیانوست. ضرب آهنگ، حرکت متناوب چهار نعل اسب را تداعی میکند. خوانندۀ قطعه گویندۀ داستانی است از سرگذشت پسری بیمار و تب دار که در میان باد و طوفان، در آغوش پدر از دیو مرگ می گریزد. هرچند پدر کودک را در آغوش پر تسلی خویش پناه میدهد اما نوازش پدر راهگشا نیست و سرانجام پسر  جان می سپارد.
زیر و بم صدای باد، عاطفۀ پدر، هذیان کودک و سایر پدیده های داستان برای ما شنودگان نسل های بعد  ملموس و پایان ناگزیر آن  نیزاسطوره ای است.