Thursday, 27 June 2013

باد از سوی دریا


نقاشی "باد از سوی دریا" اثر "اندرونیول وایت" نقاش رئالیست و واقعگرای قرن بیستم

 موضوع تابلو های "اندرونیول وایت" را اطرافیان او، آدم های محل زندگی اش، تپه ها و زمین های محیط اطرافش تشکیل می دادند. پیاده روی های انفرادی وطولانی نقاش در ساحل، عامل الهام بخشی برای پی بردن به چگونگی رابطۀ میان زمین و دریا بشمار می رفتند و نقاش در انتقال این رابطه صمیمانه از خلاقیت هنری واحساسات شاعرانه اش بهره می گرفت.

Wind from the Sea
 Andrew Newell Wyeth


Tuesday, 25 June 2013

سخن از ارغوان


 

پیرپرنیان اندیش
میلاد عظیمی و عاطفه طیه در صحبت با سایه
 
عاطفه از سایه خواست که شعر ارغوان را برایمان بخواند تا ضبط کنیم. سایه قبول نمی کرد و می گفت: " نه نمی توانم، دیوانه می شوم. اگه دست بزنی از همه جام اشک می چکه." عاطفه می گوید:" بخوانید فوقش همه با هم گریه می کنیم دیگه." سایه قبول نمی کند.
عاطفه می گوید:" حالا که شعر ارغوانرا نمی خونید از ارغوان بگید استاد."
سایه چند لحظه سکوت می کند و می گوید:
این جمعۀ گذشته[مرداد 1385] آقا و خانم ریاضی زنگی زدند که بیایم ناهارروبا شما بخوریم؟ گفتم: بله. غذا درست کردن و آمدن اینجا. حرف اون خونۀ قبلی مون پیش آمد. من پا شدم از تو کامپیوتر عکس هایی رو که بچه ها از خونه و ارغوان گرفته بودند نشونشون دادم. حس کردم که دیدن این عکس ها داره مقدمات عوض شدن احوالمو فراهم می کنه. چند روز قبل یه جوونی از تبریز اومده بود و یه سی دی برای من آورده بود از کنسرتی که اونجا دادن و تو اون کنسرت از جمله شعر " ارغوانو" هم خونده بودن. آقای ریاضی سی دی رو گذاشته بود تو دستگاه. از کتابخونه اومدم تو این اتاق نشستم دیدم تلویزیون داره اون فیلم را پخش می کنه. هر کار کردم دیدم نمی تونم به خودم مسلط بشم. پا شدم دوباره رفتم تو کتابخونه و سرموبه دیوارگذاشتم وبلند بلند زدم به گریه. خانم ریاضی اومده بود اون اتاق هاج و واج، سعی کرد که دلداری بده. به هر حال بعد از چند دقیقه اومدم اون اتاق و گفتم ببخشید که وقتتونو خراب کردم.
اینجا سایه می کوشد فضای بحث را عوض کند. شاید برای اینکه دوباره حالش خراب نشود. خیلی سریع می رود سراغ سوال عاطفه دربارۀ ارغوان:
وقتی داشتم سال 45 خانۀ کوشک رو می ساختم یک کنده ای زیر خاک بود، عجیب بود؛ یک کندۀ خیلی قطور بود شاید به اندازۀ هشتاد- نود سانت، من هیچ نمی دونستم چه درختیه. اردیبهشت بود، دور این کنده یه پا جوشهایی زده بود. بعد که این برگها بزرگتر شدن فهمیدم که ارغوانه. تو تمام مدت بنایی نگذاشتم سیمان و آهک کنار این کنده بریزه. بعد که باغچه را درست کردیم دیدیم هرکدام از این پاجوشها یک تنۀ قطور شد و طبعاً از این دایرۀ کنده که بیرون رفتند میل می کردند به سمت خارج و مثل مشعل شدن. ارغوان بر خلاف درختهای دیگه است؛ ارغوان اول گل می کنه و بعد که گلاش می ریزه برگ می کنه. برگهاش هم شکل قلبه. تا پاییز برگهاشو نگه می داره بعد خزان می کنه. تو هوای متعادل و معمولی تهران، نیمۀ دوم فروردین گل می کنه و تا آخرای فروردین گل داره بعد گلها می ریزه و تمام زیر درخت یک پارچه سرخ می شه، ارغوانی میشه.

 
این درخت خیلی عجیبه؛ یه ساقۀ خیلی سختی داره مخصوصاً وقتی بارون می آد یا آب می پاشی رنگ خاکستری تنه هاش به سیاهی می زنه و آدم احساس می کنه که به رنگ فلز در می آد. معمولاً یه شیرۀ گل که از خاک راه می افته تو ساقه و از آوندها بالا می ره در سرشاخه ها تبدیل به گل میشه. اما این درخت از بس بی تابه، گاهی تو همون تنۀ قطور پایین پوستۀ سخت، یک مرتبه این پوست رو می شکافه و گل می ده. تو همین عکس رو جلد سیاه مشق توجه کنید می بینید که اغلب جاهایی که چوب گره داره، گل میزنه بیرون درحالی که باید بره بالا و سرشاخه ها گل کنه، یه نوع بی تابی داره با اینکه در ظاهر این درخت خیلی سخت به نظر می آد. خلاصه من این درختو نگه داشتم؛ در طول سالها قد کشید و بلند شد؛ مثل یک مشعل؛ حدود بیست شاخۀ قطور از تنه اصلی حدود شیش- هفت متر بالا رفتند...
بعد اون بهاری که من خونه نبودم اون شعر ارغوانو ساختم. خب ارغوان برای من سمبل همه چیز من بود؛ خونواده بود، عشق بود، آرزو بود، ایده آلها بود، هرچی حساب کنید. بله... ولش کنید.
بعدش چی؟
سایه با اینکه ادامۀ بحث برایش چندان آسان نبود ادامه داد:
هیچی، بعدش دیگه اون خونه رو فروختم؛ سال 1368 ولی ارغوان هست هنوز. من دیگه سالهاست نرفتم اونجا ولی امسال [1385] کاوه و عروسم رفتند اونجا و عکس گرفتند. دیدم تنه ها کم شده؛ شش هفت تا تنه مونده بقیه ظاهراً خشک شده یا بریدن. ظاهراً تنه های کلفت تر از تشنگی خشک شدن؛ آبشون ندادن ولی هنوز ارغوان هست.
فضای تلخی است. آنقدر سنگین و تلخ که نمی توانم به سوال هایم ادامه بدهم. سایه سیگاری می گیراند. نفس های عمیق می کشد. چند دقیقه ای ساکت می نشینیم. سایه گویا دل از ارغوانش نمی تواند بکند و ادامه می دهد:
وقتی خونه رو فروختم به اون شرکتی که خونه رو خریده بود گفتم: هر وقت قبض آب و برق اومد به من خبر بدن تا برم قبضها رو بگیرم و پرداخت کنم. چند ماه بعد از تحویل دادن خونه تلفن کردن که آقا بیاین قبضها آمده. من پا شدم رفتم. در ساختمان باز بود. خواستم وارد بشم یک کسی گفت آقا کجا؟ گفتم: می خوام برم آقای فلان را ببینم. گفت از پله ها برین بالا...گفتم: بلدم، تو دلم گفتم: خونۀ خودم بوده خودم ساختمش (کاش می توانستم حالت صدا و چهرۀ سایه را وقتی این جملۀ آخر را گفت برایتان توصیف کنم.) واقعاً آجر به آجرشو یادمه که چی کار کردم. بعد رفتم دیدم دفتر این آقا اتاق کاوه و کیوانه. خیلی احترام گذاشتن. تو اتاق که نشسته بودم موقعیتم طوری بود که در اتاق بود و بالکن بود و شاخه های درخت ارغوان. این بالکن چند تا ستون داشت. مسخره است اینکه دارم می گم و همون موقع هم می دونستم که دارم چه کار بچگانه ای می کنم! هی رو صندلی خودمو جابجا کردم تا ستون بین من و ارغوان حائل باشه.
اینجا سایه می خندد و بلافاصله می زند به گریه.
ارغوان حتماً با من دعوا می کرد... البته آدمهای خل این طور فکر می کنند دیگه...
چند پک عمیق به سیگارش می زند.
گذاشتی رفتی دیگه...
زار زار گریه می کند...دقایقی طول می کشد تا آرام شود:
یه شعری رو شروع کردم که نتونستم تمومش کنم، دیدم خیلی اذیتم می کنه...
ارغوان!
باز سلام
می خواستم بگم که:
آنکه هر روز به دیدار تو می آمد و سلام می کرد
و با خورشید سر شاخه های ترا می بوسید...
باز به گریه می افتد... با خودم فکر می کنم وقتی رابطۀ سایه با یک درخت چنین است، ارتباطات انسانی با او چه می کند؟
درد تو سرشت توست درمان ز که خواهی جست
تو دام خودی ای دل تا چون برهانندت
چون مشک پراکنده عالم ز تو آکنده
گر نافه نهان داری از بوی بدانندت
 



Monday, 24 June 2013

قهوه خانۀ ایرانی

 
"ادوین لرد ویکز" در اواسط قرن نوزدهم در شهر بوستون ایالت ماساچوسِت آمریکا متولد شد. او بسیار به شرق سفر کرد و به نقاش صحنه های شرقی معروف شد. والدینش از تاجران ادویه بودند و نقاش جوان را در مسافرت هایش به کشور های شرقی تشویق می کردند. این هنرمند و کاشف امریکایی در اوایل فعالیت های هنری خود از حمایت مالی خانواده و اطرافیانش برخوردار بود و و توانست در طول مسافرت هایش، جاذبه های شرقی را به تصویرکشاند. او در اواخر قرن نوزدهم به چاپ کتابی مبادرت ورزید که عنوان آن" دریای سیاه از مسیر هند و ایران" بود. در این کتاب "ویکز" بسیاری از نگاره های شرقی را در معرض نمایش گذاشت. این تصویر هم یکی از آن نگاره های کتاب است که به نام " قهوه خانۀ ایرانی" شهرت دارد.  
 
 
 

Wednesday, 19 June 2013

تاریخ در کوچه پس کوچه های تهران دفن می شود


بخشی از تاریخ قدیم را باید در کوچه پس کوچه های محلۀ منیریه جستجو کرد. خانۀ فرمانفرما با حیاط بسیار بزرگ ومصفا، درختان خرمالو و شاتوت و انجیر پنج سال پیش در فهرست سازمان میراث فرهنگی تهران به ثبت رسید. این خانه صد سال پیش با حدود پانصد متر مربع مساحت توسط پسر عباس میرزا ولیعهد ساخته شد. طاقچه ها و آینه کاری های اتاق های تو در توی بنا حاوی تزیینات و مقرنس کاری های ظریفی می باشند که از جلوه های تاریخی پر ارزش معماری برخوردارند. دو طاووس گچبری شده در نمای بیرونی ساختمان، نمایانگر هویت اصلی فرهنگی و هنری این بناست.
خانه ابتدا متعلق به زن کامران میرزا، نایب السطنۀ پسر سوم ناصرالدین شاه قاجار بود و پس از فوت او به عبدالحسین فرمانفرما شاهزاده قاجاری که خاندان بزرگ فیروز و فرمانفرما به او منسوب می باشند، فروخته شد. فرمانفرما پدر مریم فیروز از چهره های شاخص سیاسی معاصر و همچنین دائی محمد مصدق بود. در سند خانه هنوز هم نام عبدالحسین فرمانفرما دیده می شود. هرچند که این سند تاریخی که متعلق به وارثین است به زودی باطل خواهد شد.
داستان از این قرار است که این خانه در سال 1345 توسط فردی به نام آقای مینایی خریداری شد و به همین جهت نیز به خانۀ مینایی مشهور است. خانه مینایی به سبب عدم استحکام فنی نیاز به مرمت اساسی دارد. از آنجا که این ساختمان در فهرست سازمان میراث فرهنگی است و مسئولین اداری آن برای تعمیرات مورد لزوم هیچ اقدامی نکرده اند، وارثان خانه از این سازمان شکایت نموده اند. این بنا به سبب فقدان هزینه لازم برای مرمت و تعمیر اصولی و مشکلات پیچیده و لاینحل قضایی در معرض نابودی قرار گرفته است. راستی اگر این خانه که از لحاظ معماری و آجرچینی در ایران بی همتاست نابود شود، چه بر سر آن طاووس ها و ققنوس ها بی نظیر نمای بیرونی خواهد آمد؟ آیا برای نسل های آینده یادگاری از دوران تاریخ معاصر بر جای خواهد ماند؟


Friday, 7 June 2013

پطرزبورغ ناصرالدین شاه

 
در قرن نوزدهم میلادی سراسر مشرق زمین مجذوب و شیفتۀ انقلاب صنعتی اورپا شده بود. از امپراطور ژاپن تا سلطان عثمانی و پس از آنان شاهزادگان و شهریاران ایرانی سفر به مغرب را در سر می پروراندند. در نامه های ناصرالدین شاه به روسای کشور های اروپایی آمده است:
"از آنجا كه نظم تمدن و كثرت صنايع و انتشار علوم فرنگستان، عموم ملل را با همديگر مربوط ساخته است ، خواستيم ترقيات آن ممالك را بشخصه سير و تحقيق نمائيم."
کاروان سلطنتی ناصرالدین شاه با جمعی از بزرگان دولت و خاندان سلطنتی که سوگلی شاه انیس الدوله را نیز شامل می شد، در سال 1290 هجری شمسی به فرنگ رهسپار شد. در این میان سفر به شهر پطرزبورگ حاکی از داستان ها و شایعات فراوانی بود که موجی از نارضایتی را در میان منقدین شاه در داخل کشور برانگیخت. بر سر زبان ها افتاد که انیس الدوله و بقیۀ زن های حرم در این سفر می خواستند بدون رعایت حجاب به نمایش تئاتر بروند. پس از سفر ناصرالین شاه به پطرزبورگ زنان حرمسرا که تحت تأثیر پوشش زنان غربی و لباس های رقصندگان روسی قرار گرفته بودند کم کم زیر جامه های خود را تنگ و چسبان کردند و پوشش شان سبک تر و آرایش شان غلیط تر شد.
اندیشۀ تجدد خواهی تنها محدود به دربار ناصرالدین شاهی نشد و در دوران های بعدی تاریخی نیز ادامه یافت. این اندیشه که تصور گردد که ایرانیان ابتدا باید متجدد شوند تا بعد پیشرفت کنند، ایران را از عقب ماندگی اقتصادی نجات نداد. با بررسی تاریخ صد ساله نتیجه دیگری حاصل شد و آن اینکه باید ابتدا ترقی کرد تا تجدد حاصل شود. به عبارت دیگر این مسئله با کسب دست آورد های علمی و فنی وپیشرفت و تقویت زیربنای اقتصادی میسر است. واردات روبنای سیاسی و اجتماعی تقلیدی و به ارمغان آوردن تجدد و جلوه های پر زرق و برق از خارج همان حکایت سفر به " پطرزبورغ" ناصرالدین شاهی است.
این تابلو (سنه 1290 هجری قمری) در کاخ گلستان نگهداری می شود و لحظۀ ورود ناصرالدین شاه را همراه با امپراطورروسیه الکساندر دوم به شهر پطرزبورگ نشان می دهد.
 

Saturday, 1 June 2013

نعلبکی گل سرخی مصدق


 
این نعلبکی گلسرخی که عکس مصدق بر روی آن حک شده است، در دوران حکومت مصدق در عراق ساخته شد. مردم عراق در همبستگی با مردم ایران به تظاهرات اعتراضی علیه سلطنت شاه و استعمار انگلیس دست می زدند و در نعلبکی هایی با عکس مصدق چای می نوشیدند. ایرانی های مقیم عراق که بعد ها به کشورشان بازگشتند، این نعلبکی ها را با خود آوردند که حال از اشیاء آنتیکی است که نه فقط به عنوان یادگاری آقاجون و خانم بزرگ بلکه بصورت سند تاریخی نادرو پر ارزشی در خانواده های بسیار معدود و قلیلی حفظ شده است.