Saturday, 19 January 2013

شعری از غاده السمان شاعری توانا از سوریه




 

اگر به خانه‌ی من آمدی
برایم مداد بیاور مداد سیاه
می‌خواهم روی چهره‌ام خط بکشم
تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم
یک ضربدر هم روی قلبم تا به هوس هم نیفتم!
یک مداد پاک کن بده برای محو لب‌ها
نمی‌خواهم کسی به هوای سرخیشان، سیاهم کند!
یک بیلچه، تا تمام غرایز زنانه را از ریشه درآورم
شخم بزنم وجودم را … بدون این‌ها راحت‌تر به بهشت می‌روم گویا!
یک تیغ بده، موهایم را از ته بتراشم، سرم هوایی بخورد
و بی‌واسطه روسری کمی بیاندیشم!
نخ و سوزن هم بده، برای زبانم
می‌خواهم … بدوزمش به سق
اینگونه فریادم بی صداتر است!
قیچی یادت نرود،
می‌خواهم هر روز اندیشه‌ هایم را سانسور کنم!
پودر رختشویی هم لازم دارم
برای شستشوی مغزی!
مغزم را که شستم، پهن کنم روی بند
تا آرمان‌هایم را باد با خود ببرد به آنجایی که عرب نی انداخت.
می‌دانی که؟ باید واقع‌بین بود !
صداخفه ‌کن هم اگر گیر آوردی بگیر!
می‌خواهم وقتی به جرم عشق و انتخاب،
برچسب فاحشه می‌زنندم
بغضم را در گلو خفه کنم!
یک کپی از هویتم را هم می‌خواهم
برای وقتی که خواهران و برادران دینی به قصد ارشاد،
فحش و تحقیر تقدیمم می‌کنند،
به یاد بیاورم که کیستم!
ترا به خدا … اگر جایی دیدی حقی می‌فروختند
برایم بخر … تا در غذا بریزم
ترجیح می‌دهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم !
سر آخر اگر پولی برایت ماند
برایم یک پلاکارد بخر به شکل گردنبند،
بیاویزم به گردنم … و رویش با حروف درشت بنویسم:
من یک انسانم
من هنوز یک انسانم
من هر روز یک انسانم

Tuesday, 15 January 2013

چاه بهار با زاویۀ بستۀ دید عدسی


این عکس مربوط می شود به جنوبی ترین کنارۀ ساحلی ایران در مسیر بین چاه بهار و گواتر. در اینجا مناظر برای عکاسی فوق العاده است. ساحل شنی است و گاه نیز صخره ای با ارتفاعات متفاوت. آرش کریمی عکاس ایرانی که معروفیت جهانی دارد در مورد موضوع عکسش می گوید:
" عید سال 88 با یکی از دوستانم به این نفطه سفر کردم. ساحل شکل حلالی داشت که در میان دیواره های صخره ای محصور شده بود. تنها راه دسترسی به آن از طریق آب بود. اما از بالای صخره می شد دید کاملی به این حلال بزرگ شکل داشت. ما حدود ظهر به نقطه عکسبرداری رسیدیم. ارتفاع دیواره در اینجا حدود 50 متر بود. تصمیم گرفتیم برگردیم و دوباره هنگام عصرکه نور مناسب تر است عکاسی کنیم. بیشترین سعی ما بر این بود که صبح و عصر بدلیل زوایه دار بودن نور کار کنیم.
آرش کریمی در مورد شور و علاقۀ حرفه ای خود می گوید:
" گاه ذوق عجیبی سراسر وجودم را فرا میگیرد، بطوریکه بطور ممتد و پشت سر هم " کادر" می بینم. احساس می کنم نمی توانم همه این " کادرها" و مناظر اطرافم را ثبت کنم. انگار آنها هستند که مرا ثبت می کنند. آنها به من احاطه دارند و نه من بر آنها."
می دانیم که لنز های عکاسی بر حسب فاصلۀ کانونی آن ها مشخص میشوند. فاصلۀ کانونی و زاویۀ دید با هم نسبت عکس دارند. یعنی هرچه قدر فاصلۀ کانونی بلند تر باشد زاویۀ دید بسته تر است و هر قدر فاصلۀ کانونی کوتاه تر باشد، زاویۀ دید باز تر خواهد بود. بطوریکه لنز "نرمال" زاویۀ دید معمولی، لنز "واید" زاویۀ دید باز و لنز" تله" زاویۀ دید بسته دارد. اما اگر بخواهیم از یک موضوع، عکس بگیریم و یا به عبارت دقیقتراگر موضوع عکس برایمان از سایر جوانب آن عمده تر باشد بهتر است که در حالت بسته ترین زاویه از آن عکس برداری کنیم. کار لنز" تله" حذف فاصله است و در واقع مثل این است که بگوییم " برویم سر اصل مطلب، اصل موضوع". در لنز " تله" موضوع ارجعیت دارد وزمینه در خدمت آن است و رابطه تنگاتنگی میان موضوع و زمینه برقرار می گردد . این تکنیک عکس برداری برای عکاسی که پرشور است و برای رسیدن به اصل مطلب، اصل موضوع عجله دارد، تکنیک مناسب تری است.

عکاس آرش کریمی
آدرس وبسایت عکاس:

Monday, 14 January 2013

بند دره بیرجند

 
 
بند دره در جنوب شهر بیرجند در استان خراسان بر روی دره های رشته کوه باقران احداث شده است. در ساخت بند دره از مصالحی چون آجر، سنگ ملات آهک و ساروج استفاده شده است و در بدنۀ آن سرریزی تعبیه شد که مازاد آب بند را به مصرف کشاورزی می رساند. این بند از اهمیت تاریخی بسزایی برخوردار است و در دوران قاجاریه در سال 1294 هجری قمری ساخته شد. در دورۀ قاجار توسعۀ بیرجند بخاطر کمبود آب به کندی پیش می رفت. از نظر حکمرانان شهر، بیرجند می بایست همچنان مرکز ناحیه بشمار رود. در آن زمان به خرید لوله از هندوستان اقدام شد و اولین سازمان آبرسانی در ایران در بیرجند بوجود آمد که به بنگاه آبلولۀ بیرجند مشهور بود. تاریخ نویسان و ایرانشناسان نیز به سیاست آبیاری درآبادی های بیرجند اشاره نموده اند. بند دره تفریگاه زیبایی است که با توجه به اقلیم گرم و خشک منطقه برای مردم بیرجند و شهر های اطراف آن جاذبۀ بسیار دارد.


Sunday, 13 January 2013

مرگ قطعی است. زندگی محتمل


عکسی تأثیر می گذارد. کنجکاو می شوی. می روی به دنبال شخصیت های تصویر شده . می خواهی از چهره ها، حس ها و آغوش ها سر درآوری. این یکی از آن تصاویر بود. مرا واداشت به کند و کاو کودکانه و به سپری بی اعتنای لحظه ها. نمی دانم چه احساس گنگی مرا به سوی خود کشاند. این حس مجهول وناشناخته از کجا سرچشمه می گرفت؟ دو تن این گونه تنگ هم و در آغوش هم! آیا دو دلدارند و یا شاید خواهر و برادری؟ آیا دو دوست اند؟ دوست دوران همسایگی های دور و دیرین، در کوچه پس کوچه های غبار آلود مهر ویا یاران عصری فرسوده با خاطره های عطرآگین مهتابی؟ با غورو دقتی بر بستر وهم و پندار، پس از دقایقی جستجو به سرگذشت واندوه تصویر پی بردم. آن حس غریب، نادرست نبود. مرد جوان چند هفته پیش در حادثه ای در تهران کشته شده بود ودر تصویر خواهرش او را قبل ازآن پیش آمد نامیمون در آغوش کشیده بود. گویی آن زن جوان درآن لحظۀ فرجام باور داشت که عزیزش آهنگ سفری ناگزیر و بی انتها را در سر دارد. اندیشیدم: " مرگ قطعی است. زندگی محتمل." دوستان مرد جوان در فیس بوک صفحه ای را برایش برپا کرده و هریک شعری و یادداشتی، فیلمی و یا تصویری در سوگ و نبودش به یادگار گذاشته اند و در سخنانشان واژه های پرسوز سیاوش کسرایی و دیگران شاعران مردم جاری بود. زمانی که جوانی با خاک تیره روز هماغوش می شود و این چنین بار افسوس و درد را بر دل دوست می نشاند، نه به احتمال، بلکه قطعاً زندگی کرده است. باز زیر لب آهسته زمزمه کردم: " زندگی محتمل است" و سپس تن داده به ضرورت زمان، به سپری بی اعتنای لحظه ها ادامه دادم.
 برای احترام به بازماندگان مربوط به این عکس ذکری از نام و نشانی نشده است و بماند در نهانخانۀ دل که به مانند پوشیده های دیگر... بازگونکنیم

Tuesday, 8 January 2013

آوای دامنه


به حد دامنه نفس،
به سراشیب رنج
 افق دشوار؛
وزمیانه - راه ناهموار.
بانگی خموش به پیش.
چوپانی خسته، دشت را آواز،
مارپیچ گوسفندان دره را همساز.








 



 
 

Thursday, 3 January 2013

نفس کویر



 
از دیرباز گرمی و خشکی تابستان در یزد آزاردهنده بود. کویربا باد گیرنفس می کشید. پشت بادگیر ها به سمت باد قبله بود. بادگیر چهارسویه یزد، هوای دلپذیر را با سرعت به پایین می کشید و هوای گرم و آلوده را به بیرون می فرستاد. در چشمه های بادگیر پرندگان لانه می کردند. درمیان قفسۀ بادگیر از قرقرۀ چوبین ریسمانی می گذراندند. این ریسمان آنچنان دراز و طولانی بود که به پایین بادگیر میرسید و انتهای آن به چهار گوشۀ تختۀ مشبکی بسته می شد. این تختۀ را "چووش" نیز می نامیدند. سر طناب را به میخ دیوار تالار می زدند و روی " چووش" ، ماست و شیر و پنیر می گذاشتند و تخته را با قرقره و ریسمان به بالا و پایین می کشیدند. در دل دیوار طاقچه ای می ساختند که بدان گنجه یا " گمبیچه" می گفتند. این گنجه کار یخچال را می کرد و مواد خوراکی را از گرما حفاظت می کرد و از دسترس حیوانات خانگی دور نگه می داشت.

عکاس: علیرضا جواهر 



بازار قدیم مسگرها در تهران


مسگری صنعتی بدست فراموشی  
ایران از جهت برخورداری از معادن و ذخایر غنی مس در جهان در رده های بالایی قرار دارد. هنر مسگری از قدیمی ترین صنایع دستی ایران است و این رشتۀ صنعتی در کشور ما قدمت شش هزار ساله دارد. ظروف مسی در تهران قدیم یکی از نماد های بازار بزرگ تهران بود. اما صنعت مسگری در سال های گذشته در اثر عدم حمایت از تولیدکنندگان ظروف مسی افول کرد و حال اثری از کوره های مسگری وسر وصدای بازار مسگر ها نیست. اغلب مسگران امروزی به فروش ظروف نیکلی و تعمیر آنها می پردازند. می گویند که هنر مسگری در ایران جای خود را به صنایع دستی کم کیفیت پاکستانی و چینی داده است و تولید ظروف مسی رونق پیشین را ندارد. 


تصویری از بازار قدیم مسگرها در تهران- عکاس بهرام مولایی