بهجت الزمان اسفندیاری خواهرکوچک نیما که
نیما بی اندازه او را دوست می داشت، پیش از مرگ در آسایشگاه کهریزک زندگی می کرد. زنی
بود با عظمت جنگل های دوردست مازندران، درویش، رنجدیده و آزاده. در جوانی با دکتر ارانی
آشنا شد. به عرفان و فلسفه رو آورد. پسرش در دریای بابلسر غرق شد. در سال های آخر عمر
به آسایشگاه سالمندان کهریزک سپرده شد و همسان نیما در غربت و تنهایی بدرود حیات گفت.
نیما برای خواهر کوچکش در سال 1305 یادداشتی نوشته بود:
بهجت كوچولو!
رودخانه در شب هاي تاريك، چه حالي دارد؟ گلهاي زرد كوچكي كه روي ساحل باز مي شوند، مثل اينكه مي خواهند از پستان هاي رودخانه شير بخورند، شبيه به چه چيز هستند؟
براي
تو يك كلاه از گل درست مي كنم كه هر چه پروانه هست، دورِ آن كلاه جمع بشود. براي تو
پيراهني بدست مي آورم كه در مهتاب، مهتابي رنگ و در آفتاب به رنگ آفتاب باشد. اين چه
رنگ پيراهني است؟
اگر
گفتي اين وعده ها كه مي دهم، مثل اين دنيا راست است يا ... ، براي تو از آن اسباب بازي
ها مي خرم كه دلت بخواهد. بشرط اينكه فكر كني ببيني چه سوقاتي خوبي مي تواني از كنار
رودخانه ها براي من بياوري.
11مرداد 1305
نیما یوشیج