Sunday, 25 September 2011

بازگشت شهرزاد



سالیان خیلی خیلی دور، ریمسکی کرساکف شهرزاد را با گنجینه ای از قصه هایش با خود به دیارفانتزی شرقی اپوس ها و سوئیت ها برد و کامکارها شهرزاد را دوباره با تارو کمانچه، عود و سنتور به ایران بازگرداندند.

شهرزادی که قصه گوی سلطان خشم بود، با حکایات، شهریاررا هزار و یک شب سرمست و سر خوش افسانه ها نمود تا زهر کین را درمان کند. از هیچ نغمه ای فروگذار نکرد. نه از داستان دریا و کشتی سند باد، نه از سرگذشت عشق شاهزادۀ جوان و نه از رقص کنیزکان وجشن بغداد. قصه هایش، قصه ای در دل قصه ای دیگر بود که قصه بهانۀ بودن است.
تم شهرزاد که صدای ظریفش را با نوای امواج دریا به هنگام قصه گویی در آمیخته است، پایان داستان ناشنیده را به فردا نوید میدهد تا دل سنگ سلطان را به رقت آرد. طنین پایانی سوئیت شهرزاد آرام و اطمینان بخش است. کینۀ شاه به محبت دگرگون میشود و زمزمۀ عشق سلطان، پیروزی شهرزاد را گواهی می دهد.