Thursday, 29 June 2017

نیمه افسانه های ساسانی



نظام اشرافی ساسانی پوسیده و درباریان در فساد و عیش خویش غرق بودند. موبدان نه پشتیبان مردم که حامی اشرافیت و همراه حکمرانان سلطنتی پایه های نارضایتی مردم و  فروپاشی ساسانی را در زمان حمله اعراب فراهم آوردند. زرتشت و مانی و مزدک و دیگر امید ها را از مردم گرفته بودند و آنان نیز از رنج و ظلم به ستوه آمده، بیزار از اشرافیت و تجمل پرستی در انتظار سقوط پادشاه ساسانی بودند. پس از حمله اعراب، حکمروایان جدید زبان و خط پهلوی را کنار گذاشتند، اسامی را عربی کردند و دین زرتشت را از صحنه بیرون راندند. مردم هم در مقابل، روحیات کهن، سنت ها و عاداتشان را در لابلای فرهنگ روزانه خود حفظ کرده و کوشیدند که از اتفاقات دوران سقوط ساسانیان و تسلط اعراب افسانه ها سازند و در این حکایات، باز روح ایرانی در چنگال اعراب اسیر افتاده را، در کالبد فرهنگی سرزمین شان بدمند. نه از یزد گرد که در نزد شان محترم نبود، بلکه از فرزندانش قصه ها نقل کردند.

یزدگرد سوم نوه خسروپرویز وهمسرش شیرین بود. همان شیرینی که سوگلی خسروپرویزبود ومعشوقه فرهاد. یزدگرد آخرین پادشاه ایرانی پیش از ظهور اسلام، دو پسر و پنج دختر داشت. دو پسرش، هرمزان و اردشیر و دختراش به نام های شهربانو، پارس بانو، مهربانو، نیک بانو و نازبانو بودند. یزدگرد پس از شکست از مسلمانان به خراسان گریخت و در آنجا به دست آسیابانی کشته شد. ایرانیان به سرنوشت دختران او، شهربانو و نیک بانو، بیش از سرگذشت زندگی دیگر فرزندان یزدگرد توجه  نشان می دهند. شهربانو همسر امام سوم شیعیان، حسین بن علی شد. طبق کتیبه ای موجود و باور مردم، در شمال شرقی شهر ری، جاده کارخانه سیمان  و انتهای جاده بی بی شهر بانو، مقبره شهربانو قرار دارد. بگذریم از برخی دیدگاه های تاریخی که داستان دیگری را از شهربانو روایت می کنند. برخی از فرزندان یزدگرد در حین فرار دستگیر و به غلامی و کنیزی برده شدند و یا در بیابان ها، در سرگردانی و بی غذایی تلف شدند.

 اما چه بر سر نیک بانو آمد؟ او با کنیزک خود مروارید به سمت کوهی در شرق اردکان رفت که امروز کوه چک چک نامیده می شود. نیک بانو در آن کوه ناپدید شد. درخت چنار تنومندی با هزار سال قدمت در آن مکان روییده است. در افسانه هایی که میان زرتشتیان روایت دارد، میگویند این درخت عصای دست نیک بانو بوده و شاهدخت با این عصا هنگام فرار خاک را شکاف می زده تا آب شیرین بیرون آید و زمین را سبز کند. نیک بانو که سپاه دشمن را در پی خود میبیند از کوه و سنگ می خواهد که او را در آغوش کشند تا از رنج اسارت دشمن نجات یابد. حال چک چک یکی از زیارتگاه های مهم زرتشتیان است که مردم در آنجا در روز های آخر خرداد جمع می شوند و به نیایش می پردازند. همانجاست که هر سال جشن مهرگان را بر پا می کنند، دعا می خوانند و شمع روشن می کنند و آن چنار کهن در شیار دل کوه , در کویری خشک و بی آب و علف، با پیچش های عجیب و غریبش هنوز پا برجا مانده و زائران را می طلبد. مردم این درخت باستانی را پیرسبز چک چک نام نهادند وآن را مقدس می شمارند. 


زیارتگاه پیرسبز (چک چک) در ۴۳ کیلومتری شرق اردکان در استان یزد
زرتشتیان همه ساله در روزهای ۲۴ تا ۲۶ خرداد از شهرهای مختلف کشور در اینجا گرد هم می آیند.


صیاد کور دریا


عکاس: عبدالرضا شیبانی

نامش عیسی است. در خرابه های لافت زندگی می کند. همسایه ها برایش غذا می آورند و او سند خانه خود را به نام آنان زده تا روزی محبت هایشان را جبران کند. نه شناسنامه دارد و نه بیمه. آب لوله کشی هم ندارد. کور است و دنیا را نابینا. اما شهر را می شناسد. باغ ها و نخلستان های لافت را، بادگیر ها و کوچه های تنگ  و باریکش را. دنیای عیسی تاریک است. اما دریا را خوب می شناسد، رازهای نهفته اش و یاد هایی را که ژرفایش پنهان کرده است. 

صف دختران دانش آموز


زمستان سردشت سال ۱۳۴۶صف دختران دانش آموز

جشن و پایکوبی

چشم چشم دو ماهی

عکاس سروش جوادیان

ذرات هوا از میان دو ماهی میگذردتا بر پوستش بنشیند و نگاه او نیز بر دنیا ازهمین میان


Tuesday, 20 June 2017

پایان یک جدال بی وقفه

به نقل از راه توده
www.rahetudeh.com

پیش از انقلاب 57 در خارج ازکشور تحصیل کرد. پس از انقلاب و آغاز فعالیت علنی و قانونی حزب توده ایران عضو کمیته ایالتی حزب در
 شهر رشت و عضو تشکیلات زنان شد.
با یورش دوم به حزب توده ایران در اردیبهشت 13622 او نیز مانند صدها کادر و عضو رهبری حزب توده ایران دستگیر و زندانی شد. پس هشت سال در جمع جان بدر بردگان از قتل عام زندانیان سیاسی از زندان آزاد شد. او که پزشک عمومی بود، موسسه ای را برای کمک های آموزشی و پزشکی به مردم تهیدست جنوب شهر تهران و مهاجران افغان بنیان گذارد و به جمع مادران صلح پیوست.
شهلا فرجاد متولد 13244 بود و دو سال پیش بخشی از "مری" را برداشتند تا بلکه سرطان را در وجودش خشک کنند. در مراسم اولیه ای که پس از درگذشت وی در خانه اش واقع در خیابان تابان در میرداماد برپا شد و دهها تن در آن حضور یافته بودند، از سفر وی به فلسطین پس از انقلاب 57 و دیدارش با "نایف حواتمه" گفته شد و از حضورش در نشستی که با رفیق "ژرژحبش" برگزار شد.
 این اظهار نظر شهلا فرجاد همیشه به یاد ماندنی است که "ضربه به حزب توده ایران ضربه به تمامی جنبش چپ درمنطقه بود."
 شهلا فرجاد ازدواج نکرد و از او فرزندی باقی نماند و هر بار که برای دیدار جان باختگان خفته در "خاوران" میرفت به اطرافیان می گفت: خانواده من اینجا خفته است! اشاره او تنها به برادرش که در خاوران خفته نبود، بلکه همه را می گفت. و آخرین دیدارش از خاوران به هفته پیش از وداعش با زندگی باز می گردد که بسیار ضعیف و ناتوان به کمک چند تنی از دوستانش به خاوران رفت و بر قطعه ای که می گویند برادرش در 
جمع عده ای دیگر در خاک خفته دسته گلی نهاد و زیر لب زمزمه کرد: بزودی می آیم.


Friday, 16 June 2017

در تقاطع دو قوس- عکاس رکن الدین حجازی


دو مسیر، زیر طاق قوسی بازار به هم می رسند و در برش گسیخته جوش می خورند. همین جاست که عکاس درنگ می کند و از ورای صفحات چشم راه را درحجم، امید را در ژرفا و تردید را در بریدن ها و گسستن ها می جوید. عابرینی که به تقاطع انتظار می رسند در صرافت و ابهامند. راهگذارانی که یکدم مطیع قاب تصویرند و لحظه ای قواعد دوربین را فرمانبردار.