Sunday, 5 November 2017

مدرسه خیلی دور نیست

آیا سوار اتوبوس شوم یا مامانم مرا به مدرسه می رساند؟ این گزینه هرگز به ذهن کوچک بچه های تالشی راه نمی یابد. آنها در آنجا، در استان گیلان مسیر های پرفراز و نشیبی را می پیمایند و ساعات طولانی را در پیاده روی های خسته کننده و پر ماجرایی گذرانده تا خود را به بلندی های تالش، به اتاقک های لانه مرغی که نام کلاس را بر خود نهاده اند برسانند. کودکان در این اتاقک ها ی سرد و باریک از فراز پنجره به خانه باغ های اطراف می نگرند. دفتر مشق شان بوی نم می دهد و سر کلاس هایشان سر و صدای غاز های وحشی به گوش می رسد. هنگامی که کلاس آغاز می شود، جلگه ها و شالیزارها فراموش می شوند و "آ" می شود برای آهو، "س" برای سمور و "ش" برای شغال، که اینها را نه فقط در کتاب ها آموخته اند، که در راه ها و جنگل ها به خاطر سپرده اند.
محمد گلچین عکاس ایرانی داستان گوی کودکان و آموزگاران اهل تالش، از کودکانی حکایت می کند که ترک تحصیل را بر نمی تابند و همانجا، در جایی از جنگل های گیلان برایشان معجزه شناخت و واقعه اعداد و حروف به وقوع می پیوندد. آن چیزی که هنوز برای برخی از کودکان دنیا اتفاق نیافتاده است. هنوز 60 میلیون کودک در سراسر نقاط جهان از امکان سواد آموزی بی بهره اند و دفتر و کتاب  و درس و مشق را به خواب هم ندیده اند. محمد گلچین فارغ التحصیل رشته کارشناسی جنگل داری از دانشگاه گیلان است. معلمی می کند و مطالعه، عکاسی و فیلمبرداری. تاکنون بیش از 100 عکس برگزیده داشته و در 50 نمایشگاه انفرادی و گروهی شرکت کرده است. عواید فروش تابلو های عکس هایش در راستای تجهیز و ساخت مدارس منطقه گیلان صرف خواهد شد. او که روایتگر مدارس تالش است و در حوزه مستند نگاری اقوام استان گیلان شهرت دارد می گوید:
"کودکان عکس های من از روی صخره ها و رودخانه ها می پرند، از مسیرکوه های سخت  می گذرند و در گل و لای و باران، جنگل ها را درمی نوردند تا بلکه دو کلمه حرف حساب را بشنوند و بیاموزند." او روزی در روستایی به نام "شامیلرزان" که از روستا های محروم تالش است از مدرسه ای با دیوار های کاهگلی و کف خاکی موزاییک نشده سر در می آورد، مدرسه ای که در حیاط قبرستان روستا قرار گرفته بود. عکاس که خود در دروان کودکی از قبر می ترسید به یکباره به کودکانی  می اندیشد که از قبرستان می ترسیدند و مجبور بودند هر روز به محل مدرسه آمده و در آن فضا درس بخوانند. او به همین دلیل بود که به فکر  انتقال مدرسه در آن روستا می افتد و در دیداری که با مدیر کل نوسازی مدارس گیلان ترتیب می دهد، تفاهم نامه ای برای بازسازی مدرسه ای جدید امضاء می شود. مدرسه به جای دیگری منتقل شده و مورد بهره برداری قرار می گیرد.
در سال 2015 مجموعه عکس های محمد گلچین در جشنواره شانگری-لا یونسکو در چین مورد توجه هیئت داوران قرار گرفته و جایزه "عکس بشریت" را از آن خود می کند. هنگامی که برای اولین بار عکس های  محمد گلچین را دیدم، تردید نکردم که از زبان دوربین او قصه کودکان تالش را برایتان بازگو کنم.















Tuesday, 24 October 2017

جهان تلخ و عبوس "ون گوگ" در یک فیلم




جهان تلخ و عبوس "ون گوگ" در یک فیلم

پرتره های "ونسان ون گوگ" نقاش هلندی، اغلب چهره زحمتکشان است. ون گوگ از جوزف رولین پستچی شهرآرل فرانسه بارها بعنوان مدل نقاشی استفاده کرد. او با خانواده رولین در فرانسه آشنا شد. یک سال پس از مرگ ون گوگ، جوزف رولین مدل و دوست نزدیک او، پسر خود آرمند را به سفر فرستاد تا نامه های ارسال نشده ون گوگ را به برادرش تئو در هلند برساند.
داستان فیلم "ونسان دوست داشتنی" شرحی است از این سفر پرکاوش آرمند رولین که خانواده او که هریک از پرتره های معروف تابلو های ون گوگ هستند، او را دردیار بی مهر و روزگار جور پذیرا شدند.
 در فیلم، آرمند تلاش می کند راز مرگ ون گوگ را بیابد. او با افراد مختلفی در طی سفر خود ملاقات میکند. هریک از آنها داستان خود را دارند. پیدا کردن حقیقت مرگ ون گوگ دشوار به نظر می آید. آیا او خودکشی کرد، چون سلامت روانی نداشت؟ آیا مشکلات ون گوگ با برادر محبوبش "تئو" که تنها حامی و یگانه امید زندگی اش بود، او را به خودکشی واداشت؟ آیا خودکشی ون گوگ صرفا اقدامی از روی نا امیدی بود؟ آیا نقاش بدنبال تایید اعتبار خویش به اطرافیانش بود؟ آیا می دانست که این تاییدیه تنها به اطرافیان او محدود نخواهد شد و آوازه هنرش به دیگر نقاط جهان خواهد رسید؟
ونسان ون گوگ در هفته های آخر زندگی اش دلتنگ بود. بسیار دلتنگ! نگران وضعیت مالی برادرش تئو بود که او را از لحاظ مالی تأمین می کرد. نگران خود بود. احساس شکست می کرد. نگران هنری بود که آن را به بازار ثروت و مال باخته بود و یا نگران انسانیت؟
در"ونسان ون گوگ دوست داشتنی"، فیلمی درام دربارۀ زندگی هنرمند احساس گرای هلندی از 65000 تابلوی نقاشی  استفاده شده است. این نقاشی ها توسط 125 نقاش حرفه ای که در این پروژه وفادار به تکنیک مشابه ون گوگ بوده اند، کشیده شده است. در هریک از این آثار، رنگ های زنده، ضربه های چرخشی و ریتم دار قلم مو و بازی نور و رنگ نقاشی های ون گوگ قابل مشاهده و پی گیری است. تهیه فیلم، 4 سال به طول انجامید و کار و زحمت شبانه روزی یک زوج هنرمند لهستانی به نتیجه رسید. با سرگذشت زندگی آشفته ون گوگ، تکینیک انیمیشن آثار نقاشی برای اولین بار بر پرده سینما آورده شد. فیلمی با ترکیبی از صحنه آرایی سینمایی و هنرپیشه های واقعی از طرفی و پویا نمایی(انیمیشن) آثار نقاشی از طرف دیگر که با رنگ های برجسته ون گوگ و تکنیک قلم او مقاربت فراوان دارد.  گاه صحنه ای از زندگی هنرمند که در تابستان اتفاق افتاده بود مورد استفاده نقاشان فیلم قرار گرفته تا همان داستان را در نقاشی زمستانی ون گوگ تهیه کنند و صحنه سازی جدیدی را در فصلی دیگر با سبک نقاشی مترادف ون گوگ بکار بگیرند. اندازه قاب تصاویر در کار سینما یک کمیت استاندارد و مشخص دارد. اما از جهت مقیاس فیزیکی ونسان با قاب ها و اندازه های متفاوتی کار می کرد. تهیه کنندگان فیلم مجبور بودند که تابلو های ونسان را که طرحبندی عمودی داشتند تغییر و بسط داده تا به صورت افقی بر پرده سینمایی به نمایش درآیند. برای این کار نقاشی های جدیدی با طرح بندی افقی تهیه شدند که همان مشخصات عمودی نقاشی های ون گوگ را داشتند.
پرشورترین تابلو ون گوگ "شب پرستاره" اش بود و آخرین آن "مزرعه کلاغها". چه کسی می داند که در آن روز آخرین بر او چه گذشت؟ آشفته بود و غرق کشمکش های درونی اش که کلاغ ها از راه رسیدند. آنها جیغ آلود و پرهمهمه در پی کدام مسیر در پرواز بودند؟ پرندگان سیاه در پی نشستن برکدام بام بودند تا اقبال و سعادت را از آن خانه شوربخت رویگردان کنند؟
دفتر "نامه های ون گوگ" (که دفتر بصورت کتاب در دهه 1340 در ایران ترجمه و منتشر شد) را باز می کنم، به دنبال یکی از آخرین نامه های ون گوگ به برادرش هستم. کتابی با ترجمه رضا فروزی. ون گوگ در تاریخ 29 ژولای 1890خودکشی کرد. او در یکی از آخرین نامه هایش در همان سال به برادرش چنین می نویسد:
"آیا ناراحت کننده نبود، وقتی میدیدم نان روزانه ما در گرو حوادث قرار گرفته است؟ آیا دردناک و غم انگیز نبود، وقتی احساس میکردیم، موجودیت ما خرد می شود و از هم می پاشد؟ از روزی که اینجا آمدم، بسیار متأثر و افسرده ام و توفان بلایی که هستی شما را نیز تهدید میکرد بالای سرم سایه افکنده است. چه میشود کرد؟ می کوشم شکیبایی و بردباری را از دست ندهم. ولی زندگی ام از ریشه بریده می شود و گام هایم سست و لرزان میگردد. از اینکه سربار زندگی تان هستم اندکی ناراحت و نگرانم. تنهایی و درد درون و انده بی پایانم را در این کشتزار های پهناور که تا بیکران، زیر ابرهای آسمان امتداد دارد، برایتان باز گو کردم."

ویدئوی بیشتر در وبسایت فیلم:
http://lovingvincent.com/

Monday, 21 August 2017

مارلون براندو- دربارانداز

مارلون را به غایت دوست دارم. مثل یک رفیق زندگی. شانسم گل کرد که در این تابستان با پسرم، رفیق دیگر زندگی ام و به اصرار صمیمانه اش، چند فیلمی را از او را دیدم. فیلم هایی نظیر "اتوبوسی بنام هوس"، "زنده باد زاپاتا"،" جولیوس سزار" و همین فیلم "در بارانداز" که فساد اتحادیه باراندازان نیوجرسی آمریکا را در دهه پنجاه به تصویر کشیده، سناریو آن براساس داستان واقعی فردی به نام "آنتونی دی ویچنزو" شکل گرفته و الیا کازان کارگردانی آنرا بعهده داشته است. فیلم های نامبرده هریک از شاهکارهای سینمای قرن گذشته اند و درخشندگی بازیگری براندو در همه این آثار غیر قابل انکاراست. مارلون بازیگری را از تئاتربرادوی آغاز کرد و آن را به شیوه استانیسلاوسکی مدیر تئاتر روس آموخت. سبکی که بازیگر در آن خود را به جای کاراکتر داستان قرار می‌دهد و مدتی با آن زندگی می‌کند. مارلون فعال حقوق مدنی سیاهان و سرخپوستان آمریکا بود وتلاشهایش اثرعمیقی را درفضای مدنی آمریکا به جای گذاشت.





Thursday, 29 June 2017

نیمه افسانه های ساسانی



نظام اشرافی ساسانی پوسیده و درباریان در فساد و عیش خویش غرق بودند. موبدان نه پشتیبان مردم که حامی اشرافیت و همراه حکمرانان سلطنتی پایه های نارضایتی مردم و  فروپاشی ساسانی را در زمان حمله اعراب فراهم آوردند. زرتشت و مانی و مزدک و دیگر امید ها را از مردم گرفته بودند و آنان نیز از رنج و ظلم به ستوه آمده، بیزار از اشرافیت و تجمل پرستی در انتظار سقوط پادشاه ساسانی بودند. پس از حمله اعراب، حکمروایان جدید زبان و خط پهلوی را کنار گذاشتند، اسامی را عربی کردند و دین زرتشت را از صحنه بیرون راندند. مردم هم در مقابل، روحیات کهن، سنت ها و عاداتشان را در لابلای فرهنگ روزانه خود حفظ کرده و کوشیدند که از اتفاقات دوران سقوط ساسانیان و تسلط اعراب افسانه ها سازند و در این حکایات، باز روح ایرانی در چنگال اعراب اسیر افتاده را، در کالبد فرهنگی سرزمین شان بدمند. نه از یزد گرد که در نزد شان محترم نبود، بلکه از فرزندانش قصه ها نقل کردند.

یزدگرد سوم نوه خسروپرویز وهمسرش شیرین بود. همان شیرینی که سوگلی خسروپرویزبود ومعشوقه فرهاد. یزدگرد آخرین پادشاه ایرانی پیش از ظهور اسلام، دو پسر و پنج دختر داشت. دو پسرش، هرمزان و اردشیر و دختراش به نام های شهربانو، پارس بانو، مهربانو، نیک بانو و نازبانو بودند. یزدگرد پس از شکست از مسلمانان به خراسان گریخت و در آنجا به دست آسیابانی کشته شد. ایرانیان به سرنوشت دختران او، شهربانو و نیک بانو، بیش از سرگذشت زندگی دیگر فرزندان یزدگرد توجه  نشان می دهند. شهربانو همسر امام سوم شیعیان، حسین بن علی شد. طبق کتیبه ای موجود و باور مردم، در شمال شرقی شهر ری، جاده کارخانه سیمان  و انتهای جاده بی بی شهر بانو، مقبره شهربانو قرار دارد. بگذریم از برخی دیدگاه های تاریخی که داستان دیگری را از شهربانو روایت می کنند. برخی از فرزندان یزدگرد در حین فرار دستگیر و به غلامی و کنیزی برده شدند و یا در بیابان ها، در سرگردانی و بی غذایی تلف شدند.

 اما چه بر سر نیک بانو آمد؟ او با کنیزک خود مروارید به سمت کوهی در شرق اردکان رفت که امروز کوه چک چک نامیده می شود. نیک بانو در آن کوه ناپدید شد. درخت چنار تنومندی با هزار سال قدمت در آن مکان روییده است. در افسانه هایی که میان زرتشتیان روایت دارد، میگویند این درخت عصای دست نیک بانو بوده و شاهدخت با این عصا هنگام فرار خاک را شکاف می زده تا آب شیرین بیرون آید و زمین را سبز کند. نیک بانو که سپاه دشمن را در پی خود میبیند از کوه و سنگ می خواهد که او را در آغوش کشند تا از رنج اسارت دشمن نجات یابد. حال چک چک یکی از زیارتگاه های مهم زرتشتیان است که مردم در آنجا در روز های آخر خرداد جمع می شوند و به نیایش می پردازند. همانجاست که هر سال جشن مهرگان را بر پا می کنند، دعا می خوانند و شمع روشن می کنند و آن چنار کهن در شیار دل کوه , در کویری خشک و بی آب و علف، با پیچش های عجیب و غریبش هنوز پا برجا مانده و زائران را می طلبد. مردم این درخت باستانی را پیرسبز چک چک نام نهادند وآن را مقدس می شمارند. 


زیارتگاه پیرسبز (چک چک) در ۴۳ کیلومتری شرق اردکان در استان یزد
زرتشتیان همه ساله در روزهای ۲۴ تا ۲۶ خرداد از شهرهای مختلف کشور در اینجا گرد هم می آیند.