Monday, 22 April 2013

نبض شهری است در دستم


کامران دیبا پس از تحصیلات در رشتۀ معماری از دانشگاه هاروارد آمریکا به تحصیل آکادمیک در رشته جامعه شناسی پرداخت. اهمیت دید درست و مسئولانه در حرفۀ معماری از آنجاست که شهر یک سازمان اجتماعی پیچیده است. مجموعه ای است از عوامل تشکیل دهنده در بافت فرهنگی و مسائل اجتماعی ناشی از آن. فرهنگ شهرنشینی دارای مقولات پر اهمیتی است که باید همواره مد نظر یک معمار و طراح شهر قرار گیرد.
کامران دیبا به طراحی خانه های اشراف و ویلاهای تجملی تمایلی نداشت. او به طراحی ساختمان های عمومی و معماری شهری و انسانی علاقه مند بود. از سال های محدود فعالیتش در ایران دست آورد های شگرف معماری به جای مانده است که از میان آنان می توان آثار ماندنی چون موزه هنر های معاصر، فرهنگسرای پارک نیاوران، پارک شفق یوسف آباد و دانشگاه جندی شاپور را نام برد. همچنین طراحی ناتمام شهرک شوشتر از فعالیت های درخشان او در تاریخ معماری معاصر ایران محسوب می شود.
کامران دیبا در تلفیق معماری سنتی ایران با هنر معاصر و معماری مدرن بسیار هوشمندانه عمل کرد. از معماری ایرانی نماد آب و حیاط و دیوار و دروازه و سایر خصوصیات با ارزش فرهنگ  ساخت را به عاریه گرفت و از هنر معاصر نیز سبک مینیمالسیم را به عرصه کار طراحی هایش کشاند. او با شعار " زیبایی در حداقل است" به کم گویی در هنر و تلاش برای ارائۀ اشکال ناب و خالص بدون لعاب ظاهری پرداخت. او با درایت هنری طراح سازش میان ناسازگار های هنری شرق و غرب شد.
بی شک غول های معماری نظیر "فرانک لوید رایت" معمار ارگانیک و "لاکوربوزیه"، که بشدت در قالب فضاهای شهری و سیستم شهرنشینی می اندیشید، تأثیرات عمیقی بر کار و آثار او داشتند. بیاد آوریم که چگونه هر بار در بازدید از بنای موزۀ هنر های معاصر در گذر از راهرو ها، با شیب ملایمی به درون ساختمان هدایت می شویم ودر مرداب گردان اسرارآمیز فضای درونی آن گرفتارو اسیر جاذبه های آثار هنری آن می گردیم و یا چگونه زیر سایۀ پر برگ درختان پارک شفق یوسف آباد یکباره خلسه نا خود آگاهی قلب و روح ما را ربوده و دمی نظاره گر گذرگاه های غیر هم سطح و چشم انداز های رویایی و پر پیچ و خم فضای پارک می گردیم.
 در اینجا مطلبی را اضافه می کنم که تا بحال در هیچ یک از مقالات معماری درمورد موزۀ هنر های معاصر نوشته نشده است و حاصل گفتگویی است که با خود آقا دیبا از طریق فیس بوک داشتم.
مهندس کیوان خسروانی که او هم آرشیتکت نزدیک به دربار پهلوی بود و طراحی فضای جشن هنر شیراز را بعهده داشت در مقاله ای به طرح موزه هنر های معاصر انتقاداتی وارد نمود. از نظر او موزه در خیابانی سراشیب مانند امیر آباد و در فقدان سیستم فاضلاب شهری همواره با خطر سیل و آتش سوزی مواجه است. خسروانی  نگرانی خود را در مورد از بین رفتن ثروت موزه در همان مقاله بیان نموده است. ضمن اینکه میان این دو معمار نزدیک به دربار پهلوی اختلافاتی وجود داشته  که من وارد آن مسائل نمی شوم و اصولا سطح کار کامران دیبا را بسیار بالاتر از این گفتگوها ارزیابی میکنم، اما معمار موزه پاسخ قانع کننده ای نیز برای طرح چنین انتقاداتی دارد. از نظر کامران دیبا در آن زمان حتی پایین ترین سطح کف موزه، بالاتر از سطح بلوار کشاورز بوده است و دلیلی نداشته که آب های ناشی از باران  در این منطقه شیب دار، موزه را به خطر بیندازند. قانون معماری در این است که به صد سال سابقه سیل و سیل گیری در منطقه توجه شود. در زمان ارائۀ  طرح موزه، مسئله سیل در آنجا اصولاً مطرح نبوده است. در مورد فاضلاب منازل نیز، اگر شهرداری آب های شهر را در حول و حوش ساختمان موزه هدایت نکند، این ربطی به خود طرح ساختمان ندارد. آن منطقه می تواند آسیب ببیند و حتی دانشگاه تهران هم که در منطقه ای جنوبی تر واقع است تبدیل به دریاچه شود، این دیگر مربوط می شود به مدیریت آب های سطحی که در محدوده کارها و وظایف شهرداری تهران به شمار می رود. معمار نمی تواند از طریق یک اثر معماری، مسایل شهرهای بزرگی چون تهران را حل کند، بلکه این مدیریت شهری است که باید در جهت حفظ ابنیه و آثار بزرگ معماری برنامه ریزی کند. دیبا معتقد است که دست اندرکاران شهرداری تهران باید برای جلوگیری از خطرات ناشی از سیل تدابیر زیر را اعمال کنند:
1- در مجاورت ورودی خصوصی به زیرزمین، جاده پارک لاله است. به سادگی می توان زیر این جاده کانال محافظتی را برای هدایت آب های سطحی به طرف فضاهای باز و سبز پارک ساخت که این کار هزینه خیلی کمی خواهد داشت.
2- قبل از بروز مشکل می توان آب های سطحی را به طرف انبار هدایت کرد و کانال کوچکتری را به وجود آورد و آبها را به سمت خیابان پشت یا به پارک هدایت نمود. حتی برای محکم کاری می توان پمپ تخلیه اتوماتیک در آنجا تعبیه کرد تا آب را به سرعت تخلیه کند.
3-  درب ورودی به زیرزمین را عوض کرده و آن را نفوذناپذیر نمود و یا درب حفاظتی دیگری را در ابتدای رامپ تعبیه کرد که مانند سدی جلوی نفوذ آب از طریق رامپ را بگیرد.
 دیبا در این گفتگو اضافه کرد که در مورد آتش سوزی هم  این مسئله مربوط به مدیریت موزه است که باید با نصب تجهیزات کافی، در این مورد چاره اندیشی کند. خوشبختانه طراحی موزه به صورت افقی انجام شده وکمترین نقشی را در شیوع آتش سوزی از یک نقطه به نقطه ی دیگر ایفا نخواهد کرد و آتش سوزی در آن به سهولت قابل کنترل است و اطفای حریق ارتباطی به ارتفاع ندارد. 
پس از این صحبت خودمانی با کامران دیبا دریافتم که اواستاد فن و هنرمندی است بسیار مردمی و هنوز به مانند یک پدر که سرنوشت فرزند خود را دنبال می کند نگران آثاری است که چهل سال پیش خلق کرده است و نسبت به آنها احساس مسئولیت می کند.  او زمانی را برای پاسخگویی به هموطنی چون من  که شناخت و آشنایی پیشین نداشت اختصاص داد و این  تنها نشانگر دید انسانی و تعهد اخلاقی اوست به حرفه اش. راستش انتظار نداشتم که یک گفتگوی ساده با کامران دیبا منجر به درج پیشنهادات جدی ایشان به مسئولین شهرداری تهران گردد. 
نکتۀ قابل طرح دیگردر زندگی پربار کامران دیبا نسبت فامیلی او با خانوادۀ سلطنتی است. ملکۀ ایران دختر عمویش بود. او پس از انقلاب و خروج از ایران گفت که این نسبت فامیلی برایش به مانند چاقوی دولبه بود. پس از انقلاب ارزش هنری آثار کامران دیبا بیش از سال های سلطنت پهلوی نمودار شد وبر شمار طرفدارن اونسبت به زمان قبل از انقلاب افزوده گشت. زیرا طرح ها و نقشه های معماری او نه به عنوان کار پسر عموی ملکه بلکه به عنوان یک معمار مستقل مورد بررسی وارزیابی علمی  قرار گرفت و بی تردید دست اندر کاران و مختصصان صاحب نظردر این حرفه او را یکی از  برجسته ترین معماران ایرانی قرن حاضربرمی شمارند. در پایان به چند نکته از خاطرات او از محمدرضا شاه وفرح پهلوی اشاره می کنم که نشان دهنده احساس دوگانۀ اوبه این نسبت فامیلی است  واکراه شخصی این طراح موفق را به آلودگی هویت حرفه اش درسایه خاندان سلطنت نمایان می سازد. این مطلب را با ذکر چند خاطره از کامران دیبا به پایان می رسانم:
 
خاطرات کامران دیبا:
" از ماجراهای جالب شب افتتاح اتفاق سمبولیکی بود که برای شاه افتاد. وقتی به اثری از یک هنرمند ژاپنی (هارا گوچی) که یک حوضچۀ فلزی مملو از نفت بود رسید از من پرسید که این چیست؟ به او گفتم این نفت است. باور نکرد . چون سطح صیقلی آن به آینه ای سیاه می ماند. خواست آن را با دست لمس کند و دستش نفتی شد. الان که به گذشته می نگرم فکر می کنم که آلوده شدن دست شاه با نفت سیاه یک استعارۀ تاریخی بود."
***
" میدونی که ما جامعۀ متملقی داریم و عده ای فکر می کنند که اگر تملق نگن امورشون پیش نمیره. من رفتم پیش ملکه تقاضا کردم که کمک کنه اسم این پارک بمونه یوسف آباد. شهرداری نظرش این بود که اسمشو بذاره شاهدخت فرحناز پهلوی. ایشون هم با شهردار آن موقع " نیک پی" صحبت کرد که همین اسم یوسف آباد خیلی مناسبه. اما سالها بعد متوجه شدم که باز اسم پارک را عوض کردند. اسمش را گذاشتند پارک شفق. گفتند سناتور شفق برای پارک خیلی جدیت کرده است. می دونی با اسم گذاری گاهی ماهیت چیز ها عوض میشه. ما یک ایده اجتماعی داشتیم. باید اسمش میشد پارک یوسف آباد. باید با محله و مردم رابطه داشته باشه."(به نقل از باغی میان دو خیابان، چهار هزار و یک روز از زندگی کامران دیبا نوشته رضا دانشور).
 

تصویر بالا دفتر پیشین فرح پهلوی و ساختمان اداری در حال حاضر

 
 "این را هم می خواهم در این گفت و گو اضافه کنم که یکی از آرزوهای من این است که ساختمانی را که من برای دفتر شهبانو طراحی کردم را هم از حالت اداری خارج کنند و به صورت موزه در آورند.  همگی کار های من به صورت موزه درآمده اند و تمام ساختمان هایی که متعلق به کاخ بودند، در معرض عموم قرار گرفته اند، ولی این ساختمان را که در شمال فرهنگسرای نیاوران ساختیم هنوز متعلق به سازمان علوم و تحقیقات ملی است. به صورت موزه در نیامده است."(به نقل از مصاحبه کامران دیبا با مجلۀ فرهنگی رادیو فردا).